(ستارهی حسن)
#مدح
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل
چنان که از رخ خورشید ماهتاب خجل
چو پرده از رخ خود گیرد آن ستارهٔ حسن
شود ز شعشعه ی رویش آفتاب خجل
ز باب لطف ، قدم تا بِهِشت در عالم
بهشت شد ز صفایش بِهَشت باب خجل
فشانده سنبل گیسو به طرْف گلشن حسن
که کرده کاکل سنبل ز پیچ و تاب خجل
خوی عِذار تو چون ژاله بر گل رویت
بوَد گلاب صفا و کند گلاب خجل
ز طوطی لب خود گر شکر فشان گردی
کند حلاوت لحن تو شهد ناب خجل
به بحر عشق تو دل گشته مات و سرگردان
که از تلاطم دریا شود حباب خجل
از آن دو چشم قدح نوش باده پرور تو
شدهست جام می و ساقی و شراب خجل
خدای را نکنم ترک آن می جانبخش
که دل شود ز چنین کار ناصواب خجل
شب است و بیتو سرشکم ربوده خواب از چشم
اگرچه هست ز خوناب دیده، خواب خجل
شدم ز کیفر هجرت خجل به نزد رقیب
چو مردمان گنهکار ، از عِقاب خجل
نهاده پشت نقاب آن جمال مهرآسا
که کرده مِهر فلک از پس نقاب خجل
مپرس حالت زارم که از جدایی تو
زبان دل شود از پرسش و جواب خجل
بیا که مدعی از محضرت خجل گردد
اگرچه گشته ز وصف تو در غیاب خجل
دهان به نغمه سرایی گشا به گلشن عشق
که از نوای تو گردد نی و رباب خجل
حجاب غیبت و فرقت فکن ز چهرهٔ خویش
که گشته از مَهِ رخسارهات حجاب خجل
ز چهره پرده گشا تا رقیب سفله شود
ز روی آن مَلکِ مالک الرقاب خجل
به دفع دشمن حاسد ، شتاب کن شاها
که شد ز فرط شکیبایی ات شتاب خجل
مرا ز محتسبان باک نیست روز حساب
کز احتساب ولایت! شود حساب خجل
کتاب عشق جهان شمهای ز مکتب توست
که از فیوض تو شد خصم لاکتاب خجل
تو روح عالم قدسی و صورتاً ز تراب
که قدسیان شده زآن پور بوتراب خجل
به عشق وصل تو شد بوالبشر به خاک مقیم
بیا که تا نشود آن مهینه باب خجل
بگفت (شمس قمی) در مدیح آن شه حسن
شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi