eitaa logo
گلواژه‌هاے اهل‌بیت (؏)
2.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
787 ویدیو
84 فایل
🔰 #تولید_اشعار_آئینی 🔰 #تولید_استیکر_عکس_نوشته_مذهبی 💢 تنها کانال #نشر_اشعار_بروز از #شاعران_شاخص_کشور کانال گلواژه هاے اهل‌بیت (؏) با حضور شاعران کشورے با جدیدترین اشعار آئینی، مداحی و مولودی مدیریت کانال: خادمةالزهرا(س)علیزاده @maddah_1367
مشاهده در ایتا
دانلود
(اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖيِكَ الْفَرَج) (ختم ارباب هدیٰ) بلبل طبعم ، سخن آغاز کرد بر جهان باب بشارت باز کرد نغمه خوانی می‌کند طبع غیور گه حجاز و گه همایون، گاه شور گاه ، منصوری دهد سر از فِراق گه ز شوق وصل، ماهور و عِراق زخمه‌ های تار طبع پاکزاد زخم‌های کهنه را مرهم نهاد مطربا ! بر چنگ ، زن ! چنگ از شعف دف به کف بربط به دف زن کف به کف ساقیا ! زآن باده‌ی صافی بیار باده‌ای کز جان کُند دفع خمار باده‌ای در ساغر احباب ریز بر شرار قلب سوزان آب ریز ساقی جام طریقت می‌رسد شاهد بزم حقیقت می‌رسد بلبلان را مژده ی رحمت دهید چون گلی نو در گلستان بشکفید بلبلان این گلستان ، چون من‌اند وصل این گل دیده و نغمه زن‌اند از طفیل‌اش ، گلسِتان آباد شد باغبان از وصل این گل شاد شد کیست این گل نوگل گلزار دین زینت بستان ختم المرسلین حجّت حق مهدی صاحب‌زمان ختم ارباب ِ هدیٰ ، شاه ِ جهان رهبر دین ، پیشوای متقین آیت عظمای حق حق‌الیقین ماه تابان سماوات شرف گوهر دریای میر مَن عَرَف ماه شعبان روشن از میلاد اوست قلب ناشاد جهان دلشاد اوست وارث دیهیم و تاج حیدری لایق تخت و سریر جعفری پرده دار شاهد بزم وجود پادشاه کشور غیب و شهود غیر احمد ، رهنمای انبیا راهدار دین و ختم‌الاوصیا پادشاها ! پرده از رخسار گیر کن ظهور ای خسرو گردون سریر بر فکن ، از چهر نیکویت نقاب زنده کن از وصل رویت شیخ و شاب پا بنهْ ، اندر رکاب ای شاه دین دستِ حق بیرون نما از آستین ذوالفقار حیدری بر کف بگیر بر قِتالِ قوم گمراه و شریر انتقام از فرقه ی بدسیرتان ای امیر منتقم! یکسر سِتان باغ دین شد مسکن زاغ و زغن جغد مأوا کرده در طرف چمن روبهان در بیشه گشته جاگزین چون تهی شد بیشه از شیر عرین ملک دین ، ویرانه از بیداد شد زانکه ظلم و کین بجای داد شد سفلگان بنشسته در صدر جلیل بخردان را جایگه داده به ذیل گلشن حق جایگاه خار شد گنج دین در اختیار مار شد خسروا ! صبر و تحمل تا به کی ؟ صبر هم آخر ز صبرت گشته طی خیز و ما را زین مهالک وارهان دفع فرما شرّ قوم گمرهان جز تو ما را دادخواه و یار نیست جز تو دیگر رهبر غمخوار نیست کن ظهور ای شهسوار منتظر دوستان منتظر را کن نظر ز انتظارت بر لب آمد جان ما نیست غیر از وصل تو درمان ما (شمس قمّی) در مدیحت روز و شب نغمه‌زن ، گردیده با وجد و طرب شادروان سید علیرضا شمس قمی 1340 https://eitaa.com/shamseqomi
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّكَ الْفـَــرَج) (سلاله‌ی طاها) بر من بتاب ، ای مَهِ زیبا ببینمت! تا از زمین ، به عرش ثریا ببینمت در انتظار ماه رخت روز و هفته ‌ها هر شب نشسته‌ام به تماشا ببینمت چشمم سپید شد همه شب در غیاب تو ای ماه شب ‌فروز...! بیا تا ببینمت صد سلسله بشوق تو در خواب رفته است برخیز ، ای سلاله ی طاها ببینمت هر جمعه بی‌تو آمد و بی‌تو غروب کرد آیا شود به جمعه ی فردا ببینمت ؟ جانم به لب رسید و نفس در گلو شکست بر من بِدم ، نگار مسیحا...! ببینمت بس بیت‌ها به شوق غزال نگاه تو گفتم که تا میان غزل‌ ها ببینمت دلخسته‌ام ز خویش و ز خویشان رمیده‌ام مشتاقِ دیدنم به تمنّا ببینمت در این کویر تب‌زده عمرم به سر رسید شاید به بی‌کرانه‌ی دریا ببینمت لب ‌تشنه‌ی وصالم و در ساغر خیال خواهم که ای شراب گوارا ببینمت تا چشم بد نظر نکند بر جمال تو تن‌ها رها نموده که تنها ببینمت لیلای من! بیا که درین دشت پرملال مجنون صفت به دامن صحرا ببینمت اصلاً بگو که یوسف زهرا چه‌سان کجا؟ شیداتر از هزار زلیخا ببینمت گر نیستی موافق کیش و مرام ما گو تا به دِیر ، یا به کِلیسا ببینمت؟ هرچند شد خزان گل عمرم درین فراق خواهم که تا همیشه شکوفا ببینمت در انتظار روی تو مویم سپید شد امّا نشد به دیده‌ی بینا ببینمت چشمی نمانده است ببینم اگر تورا لَختی بیا به دیده‌ی معنا ببینمت شاید که نیست دیدن رویت نصیب من پس لااقل بیا که به عقبا ببینمت (ساقی) بریز باده‌ای از ساغر وصال تا مِی کشان و مست ، به دنیا ببینمت. شعر: استاد سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
"یا اباصالح المهدی ادرکنی" (صبح وصال) بهارِ عشق به فصل خزان رسید بیا نهال عاطفه از شوق ‌، بشکفید بیا بیا که وقت وصال ا‌ست کز طلیعهٔ صبح قمر به خواب گران رفت و آرمید بیا شب فراق گذشت و رسید صبح وصال ستاره خفت و فلَق ، از افق دمید بیا بیا که گوش محبانت ای امام زمان! ز منکران ظهورت ، چه‌ ها شنید بیا بیا که نخل دیانت ، درین زمانهٔ شوم ز تندبادِ مخالف ، قدش خمید بیا بیا که ای شجر عدل! بهر میوه ی تو ببین که عالمی از شوق صف کشید بیا چه روز و هفته و ماه و چه سالها که گذشت چه موی‌ها که شد از فرقتت سپید بیا به شوق دیدن رویت به بوستانِ جهان نهالِ یکشبه چون سرو ، قد کشید بیا دهان ز بغض فراقت خموش گشته ولی تویی به قفل خموشی ما کلید بیا پرنده ی دلم از اشتیاقِ دیدن تو چه جمعه ‌ها به هوای تو پر کشید بیا دلی که در همهٔ عمر در غیاب تو سوخت نیامدی و به شوق تو می‌تپید بیا ز بس‌که در غم هجرت گریستم چون ابر ز گریه ، پای تماشا به گِل خَلید بیا دم از دعا بگرفتیم تا به عرش خدا بیا که ابر اجابت ، به سر چکید بیا چقدر خیره در این انتظار بنشینیم ؟ که وصل روی تو از دل، امان برید بیا نگاه منتظرانِ ظهور در همه عمر به جز مذلت دورانِ غم ندید بیا بیا نگار فروزان! که از فروغ رخت سیاهی از دل شب‌های غم پرید بیا در افتراق تو (ساقی) ز ساغر هجران شراب محنت و رنج و تعب چشید بیا سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1380 http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(اَللّٰهـْـمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّـكَ الْفـَــرَج) عیـــد آمد و ما بــدون تو غــــم داریم در سـیـنه‌ی انتظــــار ، مـــاتـــم داریم گـل کـرده اگرچـه دشـت و بسـتان اما ای رونــق بـوسـتان! تـو را کـــم داریم سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
(السّلامُ عَلَيكَ يَا بَقيةاللهِ فِی اَرضه) (جام فراغت) گر عارفان به قبله ی فیض تو رو کنند زاشک بصر طهارت و از خون وضو کنند آنانکه آب چشمه ی حیوان چشیده‌اند از لعل نوش او ، طلب آبرو کنند عکس‌اش به روی آینه ظاهر نمی‌شود آیینه را به آینه ، کی رو به رو کنند دلمردگان که از نفس‌اش زنده می‌شوند کی معجز مسیح ، دگر آرزو کنند عشاق را به نزد رقیبان ، خجل مکن کز بیم طعنه گریه نهان در گلو کنند "چون شیشه عالمی همه گردن کشیده‌اند تا از شراب عشق ، که را سرخ رو کنند" رندان کجا کنند به یک ساغر اکتفا گر صوفیان علاج خمار از سبو کنند دردی‌کشان که طالب جام فراغت‌اند در پیشگاه پیر مغان ، جستجو کنند اهل ریا شوند ز جرم و گناه ، پاک با می اگر غبار گنه شستشو کنند (شمس قمی) چو طالب فیض‌اند عارفان باید به خاک درگه محبوب ، رو کنند شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
(اَللّهُمَّ عَجّلْ لِوَلیّكَ الفَرَج) «مژده‌ی رحمت» ظلمت شب سپری گشت و سحر نزدیک است ناله‌ی دل ، به فلک رفت و اثر نزدیک است ای‌ دل از هجر مکن شکوه رسد وقت وصال که شب صبر تو را صبح ظفر نزدیک است دلِ بی‌صبر مرا وصل تو همچون خورشید دور دست است ولیکن به نظر نزدیک است کاروانا...! چه غم از بار گران و رَه دور؟ شوق دلدار به دل دار ، سفر نزدیک است چند در وادی حیرت شده در خوف و رجا قبس عشق ، فروزان و شجر نزدیک است کام فرهاد شد از تلخی هجران ، شیرین چون بُوَد عشق، حقیقی به شکر نزدیک است تشنگان را که شده محو سراب باطل... مژده‌ی رحمت حق دِه که مَطر نزدیک است فجرِ توحید دمید از افق عشق و امید... دفع کفر و ستم و فتنه و شر نزدیک است وعده‌ی نصر من اللَّه ، که بود مژده‌ی فتح البشاره که قریب است و دگر نزدیک است عالمی در رَه ارباب نظر ، منتظرند که وفاداری ارباب نظر نزدیک است رنجه از رنج ز مستان ، نشود برزیگر که بهار آید و تحصیل ثمر نزدیک است شهر علم است رسول و درِ این شهر علی‌ست فیض دیدار بَرد هر که به در نزدیک است با ولای علی و آل (ع) بجو راه نجات کاین خبر فوز عظیم است و خبر نزدیک است (شمس قم) را چو به دل ، نور ولایت تابید ظلمت شب سپری گشت و سحر نزدیک است شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلامُ عَلَيكَ يَا بَقيةاللهِ فِی اَرضه) (جام فراغت) گر عارفان به قبله ی فیض تو رو کنند زاشک بصر طهارت و از خون وضو کنند آنانکه آب چشمه ی حیوان چشیده‌اند از لعل نوش او ، طلب آبرو کنند عکس‌اش به روی آینه ظاهر نمی‌شود آیینه را به آینه ، کی رو به رو کنند دلمردگان که از نفس‌اش زنده می‌شوند کی معجز مسیح ، دگر آرزو کنند عشاق را به نزد رقیبان ، خجل مکن کز بیم طعنه گریه نهان در گلو کنند "چون شیشه عالمی همه گردن کشیده‌اند تا از شراب عشق ، که را سرخ رو کنند" رندان کجا کنند به یک ساغر اکتفا گر صوفیان علاج خمار از سبو کنند دردی‌کشان که طالب جام فراغت‌اند در پیشگاه پیر مغان ، جستجو کنند اهل ریا شوند ز جرم و گناه ، پاک با می اگر غبار گنه شستشو کنند (شمس قمی) چو طالب فیض‌اند عارفان باید به خاک درگه محبوب ، رو کنند شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
هدایت شده از شمس (ساقی)
((اَللّٰهـْـمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّـكَ الْفـَــرَج)) (دردی‌کش ناکام) آنکه شب تا به سحـر یــاد تو بوده ست منم آنکه بـی یــاد تو هــرگـــز نغنــوده ست منم آنکه دل از همه خوبـان بـربــوده ست تویی وآنکه از هیــچ کسی دل نــربــوده ست منم آنکه از خلقـت دنیــــا کــه بـــوَد خلقـت تــو کرده تکــریــم ، خــدا را و سـتوده ست منم آنکه با عشـق تو در ظلـمت تنهــایی خویش زنـگ ، از ایـن دل دیــوانــه زدوده ست منم آنکه شـد لایـق تمجیــد و مبــاهــات ، تویی! وآنکه یک عمر به عشق تو سروده ست منم آنکه از سـوز فراقت همه شـب تـا به سحــر از بن "هر مـژه صد چشمه گشوده ‌ست منم" آنکه جــان داد کـه یک لحظــه ببـیـند رویت گرچه جز طعــن رقیــبان نشـنوده ست منم آنکه شد (ساقی) جــام می و میخـانه تویی وآنکه دردی‌کـش نـاکــام تو بــوده ست منم سید محمدرضا شمس (ساقی) 1396 http://eitaa.com/shanssaghi
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌࿇࿐ྀུ༅𖠇࿐ྀུ༅࿇═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ در شهـر عشـق ، شاه ترین شهـریار ، تو بر خلقــت زمیـن و زمـان ، اعتبــار ، تو روشن بنام توست دلِ کوچه های شهر با چتـر نور ، بر سـرِ ما ، سـایه سار ، تو آیینــــهٔ تمــــام نمــــایِ تمــــامِ عشــــق تصــویرِ قـابِ آینـــه را خـوش نگار ، تو بر قامت بلنـد غـزل ،خوش نشسـته ای بر شاخه های خشکِ غزل،برگ وبار ، تو هر چشمه قطره ایست فقط، از یَمِ شما ای مایـهٔ زلالـــیِ هر چشمـــه ســـار ، تو باران تـریـن ! اسیــر غم خشکســالی ام بر این کویــر ، نـم نـمِ بـاران ! ببــار ، تو بر صورتِ سیــاهِ زمیــن خـو گرفته ایم ای مَــه ! بتـاب بر دلِ این شــامِ تار ، تو افســرده در کنارِ  زمستـان نشســته ایم بر انجمــاد قلب زمیـــن ، نـو بهــار ، تو غـــم ، خانه کرده است به قلب زمینیان ما غصّــه پروریم ، ولــی غمگســـار ، تو در بیقــراری و غـمِ هجـرانت ای عــزیـز! از دست رفتــه ایم   ولــی ، برقـرار ، تو فیــروزه ایست رنگ دلم رو به جمکران هستی به پنج  گنبــد خود ، آشـکار ، تو از سیــزده ستــاره سرشتـه ست نورتان مــاه شـبِ چهـــــاردهِ ایـن تبــــار ، تو از بغــض کوچه و در و دیوار و فاطمـه تا کربـــلا و  شــــام بـلا ، داغـــدار ، تو دسـتت گرفته قبضــهٔ شمشیـر حیدری شایستـهٔ صیـانت از این ذوالفقـار ، تو پایان هفتــه ، غــرق تماشـای حسرتیم در ندبه های جمعــه ، غـمِ انتــظار ‌، تو چون "کیمیا"، به پای شمـا خاکسار ، من بر بیت بیتِ  هــر غــزلـم ، اعتبــار ، تو ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌࿇࿐ྀུ༅𖠇࿐ྀུ༅࿇═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) لینک کانال اشعاردرایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047
هدایت شده از شمس (ساقی)
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّكَ الْفـَــرَج) (سلاله‌ی طاها) بر من بتاب ، ای مَهِ زیبا ببینمت! تا از ثریٰ ، به عرش ثریا ببینمت در انتظار ماه رخت روز و هفته ‌ها هر شب نشسته‌ام به تماشا ببینمت چشمم سپید شد همه شب در غیاب تو ای ماه شب ‌فروز...! بیا تا ببینمت صد سلسله بشوق تو در خواب رفته است برخیز ، ای سلاله ی طاها ببینمت هر جمعه بی‌تو آمد و بی‌تو غروب کرد آیا شود به جمعه ی فردا ببینمت ؟ جانم به لب رسید و نفس در گلو شکست بر من بِدم ، نگار مسیحا...! ببینمت بس بیت‌ها به شوق غزال نگاه تو گفتم که تا میان غزل‌ ها ببینمت دلخسته‌ام ز خویش و ز خویشان رمیده‌ام مشتاقِ دیدنم به تمنّا ببینمت در این کویر تب‌زده عمرم به سر رسید شاید به بی‌کرانه‌ی دریا ببینمت لب ‌تشنه‌ی وصالم و در ساغر خیال خواهم که ای شراب گوارا ببینمت تا چشم بد نظر نکند بر جمال تو تن‌ها رها نموده که تنها ببینمت لیلای من! بیا که درین دشت پرملال مجنون صفت به دامن صحرا ببینمت اصلاً بگو که یوسف زهرا چه‌سان کجا؟ شیداتر از هزار زلیخا ببینمت گر نیستی موافق کیش و مرام ما گو تا به دِیر ، یا به کِلیسا ببینمت؟ هرچند شد خزان گل عمرم درین فراق خواهم که تا همیشه شکوفا ببینمت در انتظار روی تو مویم سپید شد امّا نشد به دیده‌ی بینا ببینمت چشمی نمانده است ببینم اگر تورا لَختی بیا به دیده‌ی معنا ببینمت شاید که نیست دیدن رویت نصیب من پس لااقل بیا که به عقبا ببینمت (ساقی) بریز باده‌ای از ساغر وصال تا مِی کشان و مست ، به دنیا ببینمت. سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(میــلاد امـام زمـان "عج" مبـارک باد) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا (همیشه بهار) امـيــــر قـــافلــــــه ـ آن شـهســوار می‌آيد قــــرار ِ خـــاطـــر ِ هـــر بـی‌قــــرار می‌آيد خـــزان اگرچه گـرفتــه فضای عـــالـــم را گلـــی كــه هسـت هميـشـه بهـــــار می‌آيد چو هست قحط تراوت درين كوير عطش بــه كـــام تشـــنه لـبــــان ، آبشـــار می‌آيد سحــاب رحمـت حق آن بهـــار جــاویـدان بـــه آبـیــــــارى ايــــن شــــوره‌ زار می‌آيد نسـيم مِهـــر ، وزيـــدن گــرفتــه بر عــالـم نشــــاط و خـــــرّمـــی پــــایــــدار می‌آيد مَهی كه هست ز پشت و قبيله‌ی خورشید بـه دفـــع ظـلمـت اين شــام تـــــار می‌آيد غبـــار گام به گامش دواى ديــده‌ی ماست طبـيـبِ عشــق چــه نيكـــوعِــــذار می‌آيد بگو به يوسـفِ كنعــان بساط خود برچيـن كــه يــوســف دگــــری، از قـــــــرار می‌آيد هـلا، كه خفته به غـاريـد وقت بيداريست! خبـــر رســيده كــه آن یــــارِ غــــار می‌آيد شكسته‌كشتی دل‌هاى مــوج حـــادثـــه را بَـــرَد ز بحـــر بــــلا ، تـــا كنـــــار ، می‌آيد بـــراى آنکـــه بسـوزد بـــه آهِ ســوتــه‌دلان رداى كفــــر و ســـتم ، شعــــلـه‌‌وار می‌آيد بـــراى آنكـــه بگيـــرد تـقــــاصِ کـــرببـــلا يگــانــه منـتـــقم هشــت و چـــــار می‌آيد بـــراى آنكـــه كنــد قلــع و قمــع دجـّــالان عَلــم به دوش ِ بـه كــف ذوالفـــقار می‌آيد بــراى آنكــه بـه خـاک افكنــد شقـــاوت را ز شـــاهـــــراه عـــــدالــت ، ســوار می‌آيد بــراى آنكــه كنـــد شهــــر عشــق را آبــــاد خبــــر دهيـــد كــه آن شهــــريــــار می‌آيد بگــو به مطــرب عرفان تـــرانــه‌ای سر کن کــه از کـــرانــه ی غیـبـت ، نگــــار می‌آید بـــزن بــه چـنــگ تـــرنـــم ، نـت نکیـسا را که عشق و شـادی و شـور و وقــار می‌آید چو هست (ساقی) عشّـاقِ دردمنــد جهـان دواى دل‌شـــــدگـــــان ِ خمـــــــــار می‌آيد . سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1392 http://eitaa.com/shamssaghi
اَلسّلامُ عَلَیكَ یا اَباصالحَ المَهدی (عج) (عشق وصال) از روی مهوش خود، بفکن نقاب حایل  تا بوسه ای بگیرم ، از آن نکو شمایل  بی روی بی مثالت، تلخ است زندگانی  زیرا که دل نباشد ، جز بر رخ تو مایل  دور از تو ای دلارام! نبوَد مرا دل آرام  شد از فراق رویت ، عمرم تباه و زایل  عشق وصالت ای شه! دین است و مذهب من  جان می‌دهم به عشقت، در راه این خصایل  مهجوری تو شاها ، صبر از دلم ربوده  جز اشک دیدگانم ، نبوَد مرا دلایل  در انتظار وصلت، جان از تنم برون شد  آیا شود که روزی ، گردم به وصل، نایل؟  ای یوسف خجسته! بازآ که از فراقت  یعقوب ملک دین شد بر مرگ خویش نایل  شاها مرا عطا کن، از خوان فضل و عرفان  چون بر درِ سرایت، هستم کِهینه سایل  باز آی و رخ عیان کن، آیین خود بیان کن  مفهوم عاشقان کن، اسرار این مسایل  چون دسترس نباشد، بر دامن وصالت  دست شکسته ام بین! بر گردنم حمایل  در چرخ عشقت ای شه! افروخت (شمس قمّی)  زین سوز و ساز خوشتر، نبوَد مرا فضایل  شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
اَلسّلامُ عَلَیكَ یا اَباصالحَ المَهدی (عج) (آینه‌ی وجه الله) دوش هنگام سحر گفت مرا هاتف جان تا به کِی خفته‌ای و بی‌خبری از جانان باخبر باش که شد نیمه‌ی ماه شعبان خیز و بزمی ز سر شوق و شعف کن بنیان که جهان شد و شرف همسر فردوس و جنان خیز و گو مطرب ایمان بنوازد بر رود ساقی عشق کند باده‌ی وحدت موجود عاشقان را دهد از جام وصال معبود زآنکه آمد ز پس پرده شه غیب و شهود همچو خورشید که گردد ز پس ابر عیان گو به عشاق که آن مظهر یکتا آمد آن که صد مهر به نزدش به تماشا آمد ماه گردون به برش چون شب یلدا آمد بر سر خلق جهان ، ابر گهرزا آمد تا ببارد به زمین گوهر بحر ایمان در چنین روز ، مه برج سماوات هدا شد ز اوج فلک دین به جهان جلوه نما روشنی‌بخش جهان گشت به فرمان خدا بانگ شادی ز زمین خاست سوی عرش علا کآمد آن حجت حق مهدی موعود زمان قائم آل عبا ، قائد اسلام پناه ختم ارباب هدا ، آینه‌ی وجه الله وارث هشت و سه آن رهبر با حشمت و جاه پا نهادی به جهان تا که شود هادی راه رهنمون گشت بشر را سوی حی سبحان آن شهنشاه قدر قدرت مُلک بطحا قطب حساس زمین محور چرخ اعلا شاه دجال کُش و ریشه کن خصم دغا خاتم راهبران ، منتقم آل عبا که‌ابر رحمت بوَد و سایه‌ی فیض یزدان منبع علم و عمل مظهر یزدان به جلال اختر فیض کرم شمع شبستان به جمال دُر دریای شرف، گوهر رخشان به خصال طوطی دانش و دین بلبل دستان به کمال نکته آموز بسی عیسی و پور عِمران آن امامی که به فرمان خدا شد غائب عاصیان را ز معاصی بنماید تائب کز هزاران بشر صالح و عبد صائب آیت الله بروجردی‌اش آمد نائب تا کند رهبری اُمّت جدْش به عیان مَحرم و مظهر اسرار و رموز ازلی آیت درگه زی مرتبت لم یزلی وارث مکتب احمد ، خلف پاک علی آنکه بر عصر بوَد والی و مولای و ولی ناشر و مجری احکام شریف قرآن خسروا جلوه نما برفکن از چهره نقاب چند در پرده‌ی غیبت به ظهورت بشتاب دل ما گشته ز هجران جمال تو کباب تیشه‌ی کفر جهان را بنموده‌‌ست خراب تا به کِی غایب و از دیده‌ی احباب نهان؟ جلوه‌گر ساز به ما را حقیقت نه چنین حلّ ابهام کن از معنی صورت نه چنین نسخ اوهام کن از مُلک دیانت نه چنین قلع کن فاسق و ارباب شقاوت نه چنین قصر ویرانه‌ی دین را کُن از اول بنیان مُلک اسلام ز بیداد و ستم ویران شد کاخ بیدادگران در عوض آبادان شد ریب و تزویر و ریا دین مسلمانان شد عدل و انصاف و کرم محو ازین دوران شد نه نشانی بوَد از حاتم و نه نوشروان خسروا خیز و بکَش تیغ هدایت ز نیام سرنگون کن عَلَم کفر و سریر اوهام زنده کن نام مسلمانی و دین اسلام دفع کن از سرِ ما سایه‌ی کفار ظَلام تا ببینی همه جا بوذر و صدها سلمان (شمس قم) گفت چنین مدح تو ای شاه زمن بهتر از این نشود مدحت شاهانه ز من شاعری مبتدی‌ام پیرو ارباب کهن آرزو دارم اگر یار شود طبع سخن بسرایم صفت ذات تو با نظم و بیان شادروان سید علیرضا شمس قمی روزنامه استوار قم ـ 1337 https://eitaa.com/shamseqomi
اَلسّلامُ عَلَیكَ یا اَباصالحَ المَهدی (عج) ( فخرالاوصیا ) بهتر از جان دوست دارم ای بت جانان تو را برتر از آنی که من قربان کنم صد جان تو را ای عزیز مصر عزّت! بر سر بازار عشق... می‌بَرد حسرت هزاران یوسف کنعان تو را داده ایزد، عسکری را چون تو فخرالاوصیا زاده نرجس،‌ ناز نرگس، نیمه‌ی شعبان تو را در بیابان فراقت همچو مجنون روز و شب صد چو لیلی گشته در دشت جنون حیران تو را پرتو حسنت تجلّی کرده در کون و مکان مهر و مه باشند گویی دو سیَه دربان تو را چشم دیدار ار ندارد دشمن خفّاش خو گو بمیرد از حسد تا ننگرد یک آن تو را نیست در عالم به جز قوم حرامی سیرتان یک ‌نفر کز روی عقل و دین کند کتمان تو را مظهر حسنیّ و عشّاق جهان خرد و کلان عاشق شیدایی‌اند، ای عشق جاویدان تو را جای، داری در دل و جان، جان و دل قربان تو رخصتی فرما که عالم جان کند قربان تو را ز انتظار مقدمت جان جهان بر لب رسید خوانده حق بهر مداوا، داروی درمان تو را زامر حق بشتاب در امر ظهورت تا شود دشمن دجّال سیرت، تابع فرمان تو را بهر دفع جور و کین و فتنه و کفر و ستم هست در کف، ذوالفقار زادهٔ عِمران تو را بر نجات مسلمین از چنگ بیداد زمان نام منجی داده از روز ازل یزدان تو را (شمس قم) از فرقت آن شمس دین شد تیره روز تا که یابد روشنی، شد دست بر دامان تو را   شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
(اَللّهُمَّ عَجّلْ لِوَلیّكَ الفَرَج) (فرشته ‌ی رحمت) ساقیا به جامم کن زآن شراب عرفانی تا برون کند از سر ، این خمار نفسانی مِی ، بریز در ساغر شاهد الست آمد آن فرشته خو دلبر، با جمال روحانی یک دو ساغرم پر کن زآن مِی خرد افزا درد ما مداوا کن ، زآن دوای نادانی کشتی دل ما را ، در یَم شراب افکن گرچه موج جام آن را کردہ اَست طوفانی حاجبا گشا در را چون به حالت مستی خوش بُوَد به سیر گل، گردش گلستانی مطربا بزن بر چنگ، چنگی و ز چنگ غم قلب خسته ی ما را وارهان به آسانی بلبلا از این شادی بر فراز شاخ گل با نوای داوودی خوش نما غزلخوانی طوطیا به شاخ سرو، سروری کن از عشرت وز بیان شیرینت کن تو شِکّرافشانی قمریا بزن چهچه ، کبک دل ، بزن قهقه سار عشق گو به به ، زین بساط مهمانی خادما به مجمر کن عود و کُندر و اسپند تا نبیند آن دلبر ، چشم زخم شیطانی آمد آن مَلک ‌دربان از سپهر مهر حق آن فرشته ی رحمت در لباس انسانی صبح نیمه ی شعبان از تفضل یزدان پا نهادہ در عالم، حجّت جهانبانی سبط عسکری یعنی ، هادی بشر آمد خاتم‌ الحجج یعنی ختم حکم یزدانی شد ز مولد پاکش قلب شیعیان روشن هم منوّر از رویش عرش پاک رحمانی زآن پدر بُود شایان کاین‌چنین پسر آرد زآن صدف سزد این‌سان درّ بحر قرآنی باید این‌چنین فرزند زآن نکو گهر اجداد ویژہ آنکه شد جدّش چون علی عِمرانی سوی مصر دین آمد تا به مسند شاهی رنج ما کند جبران ، آن عزیز کنعانی خضر چشمهٔ هستی رخ به کوی ظلمت تافت تا به تشنگان بخشد فیض آب حیوانی طور ایمن جانان ، کوی جانفزای او پرتوش شهاب حق بهر پور عمرانی اختر خداجویی بر جهان فروزان شد تا که محو خود سازد ژندہ کفر ظلمانی در مهالک گیتی، حرز جان بود ما را بر مظالم دشمن، عدل حیّ سبحانی تا کند سلیمانی جمله مور ناچیزیم بس سزای او باشد مسند سلیمانی شمع روی تابانش بزم دین کند روشن شد ز پرتوش باطل، ظلمت شبستانی ای شه فلک افسر برقع از جبین برگیر زآن جمال مه منظر کن جهان چراغانی از فلک فراتر نِه پای عزت و تمکین تا مَلک شود حیران زآن مقام ربّانی شد ز تیشه ی کفّار، کاخ دین حق ویران خیز و دِہ نجات آن را زانهدام و ویرانی از عناد و استبداد شیعه نابسامان شد خیز و کن ز عدل و داد رفع نابسامانی گلّه را رهایی دِہ ، از مظالم گرگان زآنکه خوب می‌دانی راہ و رسم چوپانی خسروا شهنشاها کن ظهور و یاری کن چونکه شد ز کف ما را معنی مسلمانی در مدیح او از شوق طبع (شمس قمّی) گفت ساقیا به جامم کن ، زآن شراب عرفانی شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلامُ عَلَيكَ يَا بَقيةاللهِ فِی اَرضه) « دُرّ شاهوار » رسید مژده به بلبل ، که نوبهار آمد به صحن باغ و چمن یار گلعذار آمد صبا عبیرفشان کرده دشت و بستان را بدین نوید فرح‌زا ، که نوبهار آمد صباح لب به تبسّم گشود غنچه ز شوق چو عندلیب خوش‌الحان به شاخسار آمد به‌طرْف باغ به گلبانگِ عشق ، بلبل و سار به صد ترنم و شور و نوا ، هزار آمد روان به جوی، چو شهد خوشاب آب روان به پای گلبن ، چون درّ ِ شاهوار آمد کنارِ جوی، به شادابی و صفا سوسن به دَه زبان ِ رسا ، مژده داد : یار آمد چو لاله چهره‌ی این گل بدید در گلشن بسوخت چهره‌اش از رَشک و داغدار آمد سحرگه از شرف باغبان گلشن دین فرح‌فزا گل مختوم هشت و چار آمد به باغ عسکری آن گل دمید و باغ جنان ز رشک آن گل رخساره ، شرمسار آمد دمید نوگل نرگس ، به دامن نرجس که نرگس چمن از حسرتش خمار آمد شمیم دلکش آن گل ز عطر دین و خرد مشام اهل خِرد را ، شمامه بار آمد به گلشن علوی سرو سرفراز رسید به کشور نبوی ، شاه ِ تاجدار آمد به‌روز نیمه‌ی شعبان ز کِتم پرده‌ی غیب امام عصر و شَهِ غیب و آشکار آمد سلیل احمد مختار و ناسخ کفّار به انتقام نیاکان ، به اختیار آمد شَه سَریر امامت ، امیر کشور دین به تاج و تخت شریعت زمامدار آمد شهی که از قدمش شد بنای دین باقی مَهی که از کرمش عرش را قرار آمد امامِ هادی مطلق، ولی و حجّت حق به استعانت ِ اسلام حق شعار آمد نه خاکیان به سُرورند از ولادت وی که قدسیان همه را عیش پایدار آمد رسید خسرو عادل به دفع اهرمنان بگو به خصم که با حکم کردگار آمد امیر لشکر دین ، در نبرد مدعیان به رزمگاه ، مسلّح به ذوالفقار آمد خدیو عرصه‌ی ایمان ، زعیم مُلک ولا به شهر عشق ، مَلک‌جاه شهریار آمد پناه و حامی درماندگان به عدل و وداد به دادخواهی مظلوم ، دادخواه آمد نجات‌بخش بشر از میان بحر ستم مهینه جنّت یزدان ، سفینه‌وار آمد شدند مات رخ او صفوف شاه و وزیر چو میر عرصه‌ی شطرنج، شهسوار آمد نهاد مهره‌ی دشمن ، به ششدر توحید چو دل بباخت درین نرد و در قمار آمد شها ، مها ، ملکا ، خسروا ، جهاندارا ! بیا که بی‌‌تو به دین لطمه بی‌‌شمار آمد ریا و کید و جفا و عناد و کین و حسد به جای رحم و وفا و شرف به کار آمد به سوی منتظران ، خسروا نظر فرما که جان ما به لب از درد انتظار آمد به طبع (شمس قمی) کن عطا فروغ خِرد که بی فروغ و خرد ، دین و علم تار آمد . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
(ستاره‌ی حسن) شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل  چنان که از رخ خورشید ماهتاب خجل  چو پرده از رخ خود گیرد آن ستارهٔ حسن شود ز شعشعه ی رویش آفتاب خجل  ز باب لطف ، قدم تا بِهِشت در عالم  بهشت شد ز صفایش بِهَشت باب خجل  فشانده سنبل گیسو به طرْف گلشن حسن  که کرده کاکل سنبل ز پیچ و تاب خجل  خوی عِذار تو چون ژاله بر گل رویت  بوَد گلاب صفا و کند گلاب خجل  ز طوطی لب خود گر شکر فشان گردی  کند حلاوت لحن تو شهد ناب خجل  به بحر عشق تو دل گشته مات و سرگردان  که از تلاطم دریا شود حباب خجل  از آن دو چشم قدح نوش باده پرور تو  شده‌ست جام می و ساقی و شراب خجل  خدای را نکنم ترک آن می جانبخش  که دل شود ز چنین کار ناصواب خجل  شب است و بی‌تو سرشکم ربوده خواب از چشم  اگرچه هست ز خوناب دیده، خواب خجل  شدم ز کیفر هجرت خجل به نزد رقیب  چو مردمان گنهکار ، از عِقاب خجل  نهاده پشت نقاب آن جمال مهرآسا‌  که کرده مِهر فلک از پس نقاب خجل  مپرس حالت زارم که از جدایی تو  زبان دل شود از پرسش و جواب خجل  بیا که مدعی از محضرت خجل گردد  اگرچه گشته ز وصف تو در غیاب خجل  دهان به نغمه سرایی گشا به گلشن عشق  که از نوای تو گردد نی و رباب خجل  حجاب غیبت و فرقت فکن ز چهرهٔ خویش  که گشته از مَهِ رخساره‌ات حجاب خجل  ز چهره پرده گشا تا رقیب سفله شود  ز روی آن مَلکِ مالک الرقاب خجل  به دفع دشمن حاسد ، شتاب کن شاها  که شد ز فرط شکیبایی ات شتاب خجل  مرا ز محتسبان باک نیست روز حساب  کز احتساب ولایت! شود حساب خجل  کتاب عشق جهان شمه‌ای ز مکتب توست  که از فیوض تو شد خصم لاکتاب خجل  تو روح عالم قدسی و صورتاً ز تراب  که قدسیان شده زآن پور بوتراب خجل  به عشق وصل تو شد بوالبشر به خاک مقیم  بیا که تا نشود آن مهینه باب خجل  بگفت (شمس قمی) در مدیح آن شه حسن  شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
غزل موشح به نام حضرت (امام قائم) به النزام دل (شهسوار عادل) ا- ای مه لقا که شمع رخ خانه‌ی منی روشنگر دل من و کاشانه‌ی منی م- مهرت چو نقش بسته به مهر نگین دل گنج محبت ِ دل ِ ویرانه‌ی منی ا- از دام و دانه مرغکُ دل کی خورد فریب کز زلف و خال ، دام من و دانه‌ی منی م- مست از شراب نرگس مستت شده‌ست دل کآرام بخش نعره‌ی مستانه‌ی منی ق- قوت روان و قوّت تن ، دلنواز دل جان جهان و دلبر جانانه‌ی منی ا- از بحر عشق ، حاصل غواص دل مرا حسن و جمال توست که در خانه‌ی منی ا- از کوثر کمال تو دل گشته جرعه نوش زیرا تو پیر کامل میخانه‌ی منی م- مات رخت شها شده دل‌خسته (شمس قم) چون شهسوار عادل و فرزانه‌ی منی شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(یــا ابــا صـالـح المهــدی ادرکنـی) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا (میعادگاه عاشقان) امشب که (قـــم) ، میعــادگــاهِ عاشقــان است شـور و شعـف بـر پــا بـه مُلـکِ جمکــران است این مسجــد عظمـــا کـه در قــــم گشته بنــیان رشـک کــلیــسا و کـنِـشـت و بــوســــتان است بــر شـیعیــــان تبـریک می‌گــویــم کــه امشب ميـلاد مهـــدی، حضرت صـاحـب زمـــان است اکنــون که عصر غیبـت و چشم انتظــاری‌ست دل‌هــــا ز سـوز فـــرقتـش آتشـفــشـــان است از پــــرده ی غیـبـت ، اگــر بـیـــرون بـیــــایــد احیـــاگـــر فصــل بهـــــاران در خـــــزان است بــرخیــز و بشــتاب و بـــزن از پـــرده بیــرون هرچنــد عصر غیـبـت اسـت و امتحـــان است از ظـــلم و بیـــداد و چپــاول ، خلــق عـــالــم بیچـــاره‌ی حکّـــام و ظـــالـــم پیشگــان است از بـــار سـنگیـن ریــــا و جهــــل و حـــرمـــان دل‌هـا پر از خون‌است و قامت‌ها کمــان است هر کس که خورد از مــال ملـت ، گشـت آبـــاد وآنکس که خورد از رنج خود بی آشیان است ظـالـم همیشه سفــره‌اش خوشرنگ و خوشـبو مظــلوم ، دسـتـش از فلاکت، بــر دهــان است حــق ضعـیفـــان می‌شـود پـــامـــال ، هـــر دم رونـــق ‌فـــزا سـرمـــایــه ی مستکبـــران است یــارب! رسـان آن مظهــــر عــــدل و کــــرم را دنیـــای بــی او از عـــدالــت بــی نشـان است گـَــرد فــراقــش گرچــه بــر عـــالـم نشــســته خــاک قـــدومـش تــوتیــــای دیــدگـــان است شـد شـایگــان گــر قــافیــه غــــم نیست زیـرا آزادگـــی ، در شعر ، امــــری شــایگــــان است (ساقی) بــده بر مـا دریـــن فرخنـــده میـــلاد آن سـاغــری که راح روح افــزای جـــان است. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1391 http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(ألسّلامُ عَلَيكَ يا بقيةاللهِ فی أرضه) (شهسوار معدلت) در سماوات ولایت ، اختری شد جلوه گر کز فروغش شد مشعشع، اختر و شمس و قمر عرشيان ، مات رخ خورشید آن فرخنده روی فرشیان ، در حسرت دیدار آن نیکو سیَر عامل حکم الهی ، مصدر احکام حق کز عدالت نیست مانندش به عالم سر به سر کیست این مولود کز فرّ جمالش کائنات در تب و تابند تا بینند او را یک نظر ؟ نوگل نرجس بُوَد ، کز گلسِتان حیدری عِطر جانبخش‌اش کند سرمست، اَبنای بشر وارثِ دیهیم احمد ، شهسوار معدلت خاتم انگشتری عدل ـ امامِ دادگر مَهدی آل محمّد ، حجة بن العسکری منجی خلق جهان ـ آن پادشاه منتظَر شد تولّد نیمه‌ی شعبان که تا کامل شود آسمان شیعه ، با منظومه‌ی ثانی عشَر لیک پنهان است پشت ابر هجران آن امام هست عصر غیبت و عالم فتاده در خطر شد مسلمانی شعاری و نباشد عدل و داد پیکر اسلام ، از ریب و ریا شد محتضر زیر بار غصه ، خم گردیده پشت عالمی تا به کِی باید تحمل ، بار غم را بر کمر سینه‌ها آتشفشان گردیده از ظلم و ستم شعله‌ی تبعیض و غارت می‌زند بر دل شرر ای امید شیعیان! جان‌ها ز غم بر لب رسید رفته طاقت ، از تن درماندگان خونجگر خیز و بشتاب و بزن از پرده‌ی غیبت برون با فروغ روی خود کن شام هجران را سحر (ساقی) میخانه‌ی مهری و احسان و کرم می‌کنی سرمست، عالم را چو گردی جلوه‌گر سید محمدرضا شمس (ساقی) 1388 http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمِ آلِ مُحَمّد (عج) (صبح امید) اسیر زلف کمند تو ، گل‌عذارانند خراب نرگس مست تو هوشیارانند قرار برده نگاهت به غمزه از دل خلق که در مسیر عبور تو رهسپارانند بشوق آنکه کنی جلوه از کرانه‌ی غیب به رهگذار تماشا ، امیدوارانند چه چشم‌ها که به ‌در خیره ماند و در حسرت به گور رفته و اکنون خوراک مارانند غمی نشسته به دل‌های بی‌قراری که : به جرم عزت مردانه در حصارانند چه سَروها که نشد خم شکوهِ قامت‌شان به نزد ظلم ، که تندیس شرمسارانند غرور و عزت و آزادگی نیالودند دریغ و درد که در خیل سربدارانند چه خانه‌‌ها که ز بیداد ظلم ویران شد چه مردمان که ز اندوه ، سوگوارانند نمانده شوق به دل‌های خسته از تقدیر جماعتی که سیه بخت روزگارانند توان و توشه به یغما برفت و درماندیم از آن زمان که به تاراج ، نابکارانند ز کوهٍ درد که بر شانه‌ها نشسته کنون کمرشکسته‌ی تبعیض ، بی‌شمارانند ز سفره‌‌های تهی از طعامِ فرزندان چه مادران و پدرها که شرمسارانند به کام خلق بوَد آه و غصه و حسرت اگرچه کامروا ، خیل ِ پاچه خارانند حدیث لاله ندانند ظالمان ز ظلیم که از مصائب انبوه ، داغدارانند نوای نوحه ز هر خانه می‌رسد بر گوش که چشم‌های ستمدیده ، اشکبارانند ز سردمهری حکّام غافل از تدبیر در انجماد ، چو سرمای دی نگارانند به تنگ آمده دل‌ها ز موسم پاییز که خیل منتظران ، در پی بهارانند بهار فصل شکوفایی است و شادابی که نغمه ساز فلک ، چهچه هَزارانند چو شام غم به سرآید به‌شوق صبح امید به کنج میکده‌ی عشق ، می‌گسارانند ز شهریارِ غزل یاد می‌کنم که به حق گدای مَرتبتش نیز ، شهریارانند : "مرا به وعده‌ی دوزخ مساز ازو نومید که کافران به نعیمش امیدوارانند" بیا و پرده ز رخ گیر و دل‌ربایی کن که مضطرب ز حضورت گناهکارانند قیام کن که بگیری تقاص مظلومان! که در رکاب تو آماده ، جان نثارانند پیاده‌ایم و حریفان سواره گرچه ولی ز عزم راسخ مان ـ مات ، شهسوارانند اگرچه موجب بیداد و ظلم جباران قصور ماست که بر گُرده‌ها سوارانند بزن به تیغ عدالت تمام سرهایی که در مدارِ دیانت ز کجمدارانند امید نیست کسی را به غیر درگه تو "که بستگان کمند تو رستگارانند" بریز (ساقی) هجران کشیده جامی را که تشنگان وصالت چو من هِزارانند . سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(ستاره‌ی امید) ز دوری‌ات نمرده، دم ز مهر اگر که میزنم ببین که از فراق تو ـ در احتضار و مردنم اگر نمرده‌ام مدان بوَد ز سخت جانی‌ام مرا بخوان جنازه‌ای که بی مزار و مدفنم بدون تو جهان من ، کویر بی نشان بوَد که از نسیم روی تو بَدل شود به گلشنم بهار آرزوی من! خزان عمر من ببین که داغ دوری‌ات کنون شرر زده به خرمنم از آتش فراق تو که سوخت زندگانی‌ام گهی به حال مردنم گهی به حال شیونم چو شمع مرده تا سحر ، گریستم برای تو سرشک خون ز دیده‌ام چکیده روی دامنم ستاره‌ی امید من در آسمان چشم توست کرم نما ، فروغ دیده‌‌ام! بیا به دیدنم کبوتر نگاه من ، به بام انتظار تو... نشست و تو نیامدی! بیا ببین پریدنم نظر نما به قامتم که چون الف ستاده‌ای به زیر بار هجر تو چو دال ، در خمیدنم به جستجوی روی تو شدم چو قیس خسته‌دل که در وصال لیلی‌ام به دشت در دویدنم منیژه را بگو که رستم زمان خبر کند که از گزند دشمنان به چاه همچو بیژنم ز (ساقی) شکسته‌دل، شراب عاشقی طلب چنان که عالمی شود ، خراب مِی کشیدنم . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1398/9/18 @shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(اَللّٰهـْـمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّـكَ الْفـَــرَج) عیـــد آمد و ما بــدون تو غــــم داریم در سـیـنه‌ی انتظــــار ، مـــاتـــم داریم گـل کـرده اگرچـه دشـت و بسـتان اما ای رونــق بـوسـتان! تـو را کـــم داریم سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّكَ الْفـَــرَج) (سلاله‌ی طاها) بر من بتاب ، ای مَهِ زیبا ببینمت! تا از زمین ، به عرش ثریا ببینمت در انتظار ماه رخت روز و هفته ‌ها هر شب نشسته‌ام به تماشا ببینمت چشمم سپید شد همه شب در غیاب تو ای ماه شب ‌فروز...! بیا تا ببینمت صد سلسله بشوق تو در خواب رفته است برخیز ، ای سلاله ی طاها ببینمت هر جمعه بی‌تو آمد و بی‌تو غروب کرد آیا شود به جمعه ی فردا ببینمت ؟ جانم به لب رسید و نفس در گلو شکست بر من بِدم ، نگار مسیحا...! ببینمت بس بیت‌ها به شوق غزال نگاه تو گفتم که تا میان غزل‌ ها ببینمت دلخسته‌ام ز خویش و ز خویشان رمیده‌ام مشتاقِ دیدنم به تمنّا ببینمت در این کویر تب‌زده عمرم به سر رسید شاید به بی‌کرانه‌ی دریا ببینمت لب ‌تشنه‌ی وصالم و در ساغر خیال خواهم که ای شراب گوارا ببینمت تا چشم بد نظر نکند بر جمال تو تن‌ها رها نموده که تنها ببینمت لیلای من! بیا که درین دشت پرملال مجنون صفت به دامن صحرا ببینمت اصلاً بگو که یوسف زهرا چه‌سان کجا؟ شیداتر از هزار زلیخا ببینمت گر نیستی موافق کیش و مرام ما گو تا به دِیر ، یا به کِلیسا ببینمت؟ هرچند شد خزان گل عمرم درین فراق خواهم که تا همیشه شکوفا ببینمت در انتظار روی تو مویم سپید شد امّا نشد به دیده‌ی بینا ببینمت چشمی نمانده است ببینم اگر تورا لَختی بیا به دیده‌ی معنا ببینمت شاید که نیست دیدن رویت نصیب من پس لااقل بیا که به عقبا ببینمت (ساقی) بریز باده‌ای از ساغر وصال تا مِی کشان و مست ، به دنیا ببینمت. سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
(اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖيِكَ الْفَرَج) (شکیبِ جان) غزال چشم تو ای دوست چون کُشد ما را چگــونـــه دل نبَــرد ، دلبـــران رعنـــا را ؟ به یک کـرشمـــه دلی را اسـیر خــود داری منیژه ، لیلی و شیرین و ویس و عـَـذرا را بــه چــاہ عشـق، کِشـی یـوسـف پیمــبر را که زیــر پـــا نهـد از عــاشـقی ، زلیخـــا را غبـار کـوی تو چون مُـردہ ، زنـدہ می‌سازد چه حاجت ا‌ست به عالم ، دم مسـیحا را ؟ به جمکــران وصـالـت ، نهــاده‌‌ام چون دل کجــا نیــاز ، بـه دیــر اسـت یـا کلیـسا را ؟ به کشـف یــار نـدارد نظــر بـه وادی طــور اگر که جلــوہ نمـایی به نظــرہ، مــوسـا را رسد به پــای تو گر دسـت انتظـــار امشب دهـَـم به شـوق وصـالت، تـن و سر و پـا را به تشـت عشق، ببــُـرّنــد اگر سـرم هــرگـز غمــم مبـــاد و کنــم اقـتـــدایْ ، یحیـــا را شرار فتــنه ی ســودابه را به جـان بخــرم سـیـاوشــانه بسـوزنــد اگـــر مـــرا ـ یـــارا به رهن مِی، دهم این خـرقـه‌ی ریـا امشب که هیــچ خـــردہ نگیرند شیــخ صنعـــا را بلنـــد پــایــه ‌تـر از وهمــی و خیــال‌سـتی کـه بـــالِ اوج، بگیـری ز عقـــل و عنقـــا را معــادلات جهــان ، سخـت می‌شود هـر دم بیـا و یک‌شبه خود حـــل کن این معمـــا را بیـا و بـر دل شــوریـده‌ام ، نگـــاهــی کــن! کـه وقـت، تنــگ و نشاید طــلوعِ فـــردا را اگــر بــه مــاہِ جمــالـت، نگـــاه مــن افتـــد ز شـعـشـعــات نگــاهــت شــوم جهـــان آرا به انتظــار نشـیـنم چو جمـعـــه ‌هــای دگـر خــدا کنــد کــه بیــایی بــه رســم دیـــدارا مپـوش مــاہِ جمـــالـت به پـــرده‌ی گیسوی بـــزن کنــــار ، ز رخســاره‌ات ، چـلـیـــپـا را "دلــم قــرار نمی‌گیــرد از فغـــان ، بـی‌تــو" شکیـب ِ جــان! نظــری، جــانِ نـاشکیــبا را به حجــله‌گــاہ وصـالـت نشسته‌‌ام یک عمر بـــزن بــه چـنــگ تـــرنـّـم ، نـُتِ نکیــسا را زمانه تلخـی هجـرت، از آن به کامم ریخت که عـرضـه مختصر افتـادہ این تقــاضــا را کنون‌که هست تقــاضــای جـلوه‌گـاه وصـال تـو هم به گـــوش کـرامــت ، شــنو تمنــا را "نفس شمــار به پیچــاکِ" انتظــار تــوایــم بیـا که جــان بـه لـب آمـد قلــوب شــیدا را مَجــالِ از تـو نـوشـتن اگرچه بســیار است ولی بس اسـت همین واژہ ‌هــای گــویــا را قلنـــدرانـه سـرودم گــر این غـــزل امشـب تو هـم به رسـم سلیمــان، نظــر نمــا مــا را قصـیده‌وار اگر این غــزل به شعر نشـسـت به وصـف تو طلبـــد ، بلکــه مثــنوی هــا را بـه کــوی میکــدہ، آوارہ‌ایــم و سـرگــردان بـــریـــز (سـاقی) عشــاق! جــــام میـــنا را سید محمدرضا شمس (ساقی) 1394 http://eitaa.com/shamssaghi