مرد سیاه پوش با نگاه خریدارانه‌ای سر تا پام رو برانداز کرد. _دختر حاج فاتح و خلاف؟ چند سالته دختر حاجی؟ از ترس به تته پته افتاده بودم. _مـ.. من... هجـ... هجده... _اینجا جز جا به جا کردن مواد کار دیگه هم باشه باید انجام بدی‌ها دختر حاجی. زبر و زرنگ، فرز! _ب...بله...چـ...چشم... نزدیک اومد و تو یک قدمیم ایستاد _چطوره واسه اول کار ببینیم بابا حاجیت چی ساخته... پوزخندی زد و قدمی به سمتم برداشت... 🙊❌ دختری که گیر یه خلافکار جذاب و خفن افتاده، غافل از اینکه اون خلافکار یه سرگرد پلیسه... 🙊😱👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7