🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_366
_کجا دوست داری بشینیم؟
یکی از کنج ترین نقاط رستوران را انتخاب کرد.
کنار یکی از پنجره های نیمه باز رستوران.... کنار گلدان بزرگ سانسوریا.
نشستم پشت میز و کتم را پشت یکی از صندلی های خالی اش آویز کردم.
منوی رستوران را سمتش گرفتم که متعجب نگاهم کرد.
_مگه باقالی پلو نشد؟!
_خب حالا غیر اون چی....
_من که همون باقالی پلو دیگه.
_بده لطفا منو رو.
منو را سمتم گرفت که گارسون سر رسید.
_خیلی خوش اومدید جناب.... باعث افتخار رستوران ماست که امشب میزبان خوبی برای شما باشیم.
_ممنونم.... دو پرس باقالی پلو با ماهیچه.... دو پرس هم می برم..... دو ظرف سوپ مخصوص سرآشپز..... و یه ظرف هم از سوپ به اندازه ی 4 نفر می برم.
_مخلفات چی قربان؟
_همه چی بیارید.
_چشم قربان.
تا گارسون رفت، متوجه ی نگاه خیره ی باران به خودم شدم.
_چرا اینکار رو کردید جناب فرداد؟
_چه کاری؟!
_این همه غذا؟!... این همه مخلفات.
اخمی کردم الکی.
_تو به این کارا چکار داری..... به مادرت سلام برسون بگو مدیرمون اگرچه یه کم... البته یه کم که نه.... خیلی تندخو و عصبیه ولی هوای مادرا رو مخصوصا مادرای مریض احوال رو داره.
خنده اش گرفت. سرش را کمی از من چرخاند و آهسته گفت :
_ممنونم بابت مهمان نوازی تون.
_خواهش می کنم.
دستانم را روی میز در هم گره زدم و نگاهش کردم.
داشت دقیق و کنجکاوانه اطراف را نگاه می کرد که نگاهش به من رسید.
لبخندی زد که گفتم:
_جای قشنگیه..... من خیلی اینجا میام... غذاشون هم حرف نداره.
_افتادید تو زحمت.
_جبران یه اشتباه باید سخت هم باشه... نه؟
❄️🌿
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️
@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............