#خاطرات_اذان#ارسالی_مخاطبین_کانال
🕌 در مقابل درب مسجدی و در مسیر عابرین پیاده و سواره اذان را با صدای بلند گفتم. بعد از اتمام اذان فردی را دیدم که با لبانی خندان به سمتم می آید. گفت: «جوان! مدتها بود جوانی به با صفایی تو ندیده بودم. دو تا صندوق پرتقال تو ماشینم هست. اگر اجازه می دهی یکی از آنها را می خواهم به تو دهم».
#اذان#اذان_میگویم#پویش_سراسری_اذان@haerishirazi