تقدیم به ریحانه ی عزیز
دختری با گوشواره قلبی و کاپشن صورتی
غمگینم از نوشتن این ابیات
در دفتری که از تو بجا مانده
غمگینم از کشیدن کوهی که
در بغض انعکاس صدا مانده
موج آمد ، انفجار به ساحل زد
آب از سر کویر گذشت از اشک
هی رود رود غصه به دریا ریخت
سیراب شد بهانه ی دشت از اشک
موج آمد و دوباره پدر لرزید
اعصاب قرص، داشت بهم می ریخت
مین در سرش دوباره عمل می کرد
در فاو و فکه بود که بم می ریخت
یک بار دیگر آه به آهو زد
راه از غبار ،غرق تلاطم شد
یک جفت گوشواره قلبی از
گنجینه ی غرور پدر گم شد
ما با پدر به خانه رسیدیم و
اخبار، گرم فلسفه بافی بود
دنیا بهم نریخته بود اما
یک چیز در اتاق اضافی بود
می گشتم ابتدای سلامم را
گل ریشه داشت ،آینه سالم بود
می گشتم انزوای سکوتم را
می گشتم اشک گرچه مزاحم بود
از پشت عکس تا ته گلدان ها
گشتم تمام بود و نبودم را
شبهای روی شانه ی دردم را
دنیای زیر چشم کبودم را
ساعت خراب حال خرابم بود
هی چکه چکه عقربه می افتاد
سیب هزار ساله ی آرامش
از شاخه داشت یکشبه می افتاد
معصومه جیغ زد، سر من چرخید
ریحانه با سکوت صدایم کرد
دنیای دخترانه ی لبخندش
بی اختیار گریه برایم کرد
رفتم سراغ گریه ی معصومه
ریحانه باز در بغلم خوابید
اندوه بی قراری من انگار
فهمید آنچه را که نمی فهمید
من مادرم چگونه نباید سوخت
در حسرت رها شدن گیسو
بر شانه های دختر زیبایی
در صبح زود باغچه ی شب بو
از آن به بعد خانه ی ما پر بود
از لحظه های آخر ریحانه
در بغض مادرانه ی من هر روز
ریحانه بود و مادر ریحانه
#عاطفه_سادات_موسوی
🔹
کاری از گروه ادب و هنر شبکه چهار
@hafez_adabiyat