*من و محمد*
قسمت ششم
یک ماه بعدش. ماه محرم با محمد آمدیم توی حسینه سیدالشهدا. شب عاشورا بعد از سینهزنی گفتن نیرو کم داریم.
محمد گفت: «من وایمیستم»
منم گفتم: «حالا که منم اومدم بیضا، منم میمونم و کمک کنم»
تا صبح توی آشپزخانه کار کردیم.
دمدمای سحر و بعد اذان صبح محمد گفت: «کاکام بیا کارت دارم»
قسمتی از زمین حسینیه را که قبلتر وقف کرده بود با دست نشانم داد و گفت: «کاکام من اگه شهید شدم اینجا خاکم کنین»
انگار دیگر حرفهایش را به شوخی نمیگرفتم بهش گفتم: «کاکام برای چی اینجا؟»
گفت: « دوست دارم بین سینهزنهای امام حسین باشم.»
روایت شیخ رحیم مویدی از برادر شهیدش شیخ محمد مویدی
محقق: سیدمحمد هاشمی
تنظیم: اسماء میرشکاری فرد
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz