بیکار شدی میخوای بری سوریه!
پنجم جمادی الاول ١۴٣٧ هجری قمری (٢۵ بهمن ماه ١٣٩۴ خورشیدی) مصادف با ولادت حضرت زینب(س) از لشکر ١٩ فجر فارس شیرمردانی به سوریه اعزام شدند. در خانطومان استان حلب سوریه حسینی و ابوالفضلی جنگیدند اما زینبی روایت نشدند. به شرط توفیق دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان فارس در حال نگارش یک کتاب در این باره است.
ان شاالله در قسمتی از کتاب از رزم مهندسی میخوانیم که از کار بیکار شده است. این اتفاق همزمان میشود با ثبتنام لشکر فجر فارس برای اعزام به سوریه. حالا مهندس بیکار شده هوای سوریه رفتن به سرش میزند. باید رضایت مادر را بگیرد. مادر اما مخالفت میکند. چند بار پسر بحث سوریه را پیش میکشد. نظر مادر همان است. نهایتا مهندس قصه به مادر میگوید:
- همون مامانی هستی که با عشق سربازی امام زمان بزرگم کردی؟
- اره همونم.
- حالا که وقتش رسیده دست و دلت میلرزه!
- برای خدا که نمیخوای بری. بیکار شدی. کار درست و حسابی هم نداری. با موتورت اینور و اونور میری کار این و اونو انجام میدی. حالا میخوای خودتو با سوریه سرگرم کنی.
نهایتا تک پسر خانواده که بعد از فوت پدر مرد خانه هم شده، ماجرای بیکار شدنش را به مادر میگوید:
- حقوق کارگرها را نمی دادند. به مدیرعامل اعتراض کردم. برای حقوق کارگرها جلسه گرفتیم. گوششان بدهکار این حرف ها نبود. برای همین همکاری ام را قطع کردم و آمدم بیرون.
مادر وقتی از نیت پسرش مطمئن می شود جواز سوریه رفتن پسر را صادر می کند.
روایت عبدالرسول محمدی؛ محقق و نویسنده کتاب گردان حبیب
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz