امان از فتنه میخواهی رَهَش محصور گمنامی ست
پی دیدار حق هستی خدا در طور گمنامی ست
تظاهر را فقط باده ز صورت ها براندازد
بدان بانی این باده فقط انگور گمنامی ست
خدا صیاد و دلهای مقرب صید او هستند
سلاح دست این صیاد نامی تور گمنامی ست
هر آنچه ادعا دارن سلیمان های بازاری
فقط یک گندم از انبان فضل مور گمنامی ست
شبیه اسم اعظم که همه دنبال آن هستند
اگر چه گم بُوَد اما یقین مشهور گمنامی ست
بهای قدر را بنگر که در شب ها شده پنهان
تمام عزت آن شب فقط از نور گمنامی ست
سکوت و جوع و عزلت در ضمیرش ذکر میگویند
که ذکری با دوام و این سه هم دستور گمنامی ست
درون جمع چون هستی همیشه چانه ات گرم است
خموشی سهم هر کس شد بدان مغرور گمنامی ست
تمام دین همان ده پله ی معروف می باشد
یکش صُمتُ نهش عزلت که هر دو نور گمنامی ست
#سجاد_احمدیان