؛ 🌷سرش را از روی بلند كرد، چشم‌هایش سرخ، خیس اشك. گفتم چی شده ؟ زل زد به مهرش. گفت «یازده تا دوازده هرروز را فقط برای خدا گذاشته‌ام، از خودم می‌پرسم، كارهایی كه كردم برای بود، یا برای .»🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃