یک شب نگهبان مقر، نسبت به ورود افراد دشمن از طرف باغ‌های زیتون به داخل مجموعه‌ی ما مشکوک شده بود. موضوع را که مطرح کرد، علی‌آقا خیلی زود داوطلبانه با یکی از بچه‌ها رفتند تا موضوع رو بررسی کنند. تاریکی شب، ترس و خوف زیادی بر انسان مستولی می‌کرد. اما علی‌آقا خیلی با شجاعت رفت، موضوع را بررسی کرد و دوباره به محل استراحت برگشت. بالاخره پرونده‌ی حضور علی آقا در جبهه‌ی مقاومت و دفاع از حرم در سه مرحله اعزام در تاریخ‌های اعزام اول از تاریخ 14/7/1394 تا 8/8/1394 مستقر در پادگان بحوث و منطقه شقیدله و شرکت در عملیات محرم در این منطقه. اعزام دوم از تاریخ 20/7/1395 تا 5/9/1395 مستقر در پادگان بحوث شیخ نجار، خالدیه، مدفعیه و ساختمان‌های 1070 و اعزام سوم از تاریخ 12/1/1396 تا 15/3/1396 و حضور در مناطق حماء، لواء، 47 قمحانه بسته شد و مدال افتخارآمیز و زیبای مدافع حرم خانم حضرت زینب (س) بر سینه‌ی او در تاریخ ثبت شد. بیماری آخرین امتحان خانواده چند ماهی میشد که علی حال خوبی نداشت؛ پس از بازگشت از جبهه‌ی مقاومت، دچار تنگی نفس، بی‌حالی، سوزش پوست، تعریق زیاد و عوارض مختلف شده بود. آزمایشهای متعددی انجام شد و بالاخره خبر ناگواری دنیا را روی سر همه‌ی ما خراب کرد؛ علی مشکوک به بیماری سرطان خون بود. پزشک دستور بستری علی را صادر کرد. درست روز اول دهه‌ی فاطمیه بود که علی در بیمارستان بستری شد. علی در مناطق مختلفی از جبهه‌ی سوریه حضور داشت و احتمال آلودگی‌اش با مواد سمی و شیمیایی بالا بود. خیلی ناراحت بود که آن سال فاطمیه را نمی‌توانست هیئت برود و برای بی‌بی (ع) نوکری کند. اشک‌هایش سرازیر شد و ‌گفت: "همین جا برای بی‌بی (ع) حسینیه برپا میکنم و براش روضه میگیرم". تختش که مشخص شد، بالای سرش یک پرچم سیاه و روی پرچم زیارت‌نامه‌ی حضرت زهرا (س) را نصب کرد. زیارت‌نامه جلوی چشمش بود و مدام میخواند و گریه میکرد. پیکسل حاج قاسم را روی لباسش زد و چند سربند یازهرا (س) و یاحسین (س) را کنار تخت آویزان کرد. بعد از آن برخی از پرستارها آمدند و به کار علی ایراد گرفتند و گفتند: "این پرچم‌ها رو پایین بیارید، باعث می شه میکروب بگیره و اتاق سخت نظافت می‌شه"!!! علی کوتاه نیومد و گفت: "اجازه نمی‌دم این‌ها رو پایین بیارید". بحث‌شان بالا گرفت، رفتیم دکتر را آوردیم، ایشان اجازه داد و گفت مشکلی ندارد. اوایل حضور علی دربیمارستان یک خانمی اصلاً روسری نداشت. بعضی‌هایشان کُفر میگفتند و وقتی علی تسبیح دستش بود و ذکر میگفت، برخی با عصابنیت می‌گفتند: "برو آن تسبیح رو از داداشت بگیر". تا این حد مخالف مسائل مذهبی بودند. بساط بزن و برقص‌شان هم برپا بود و خیلی جو بدی ایجاد می‌کردند، البته شاید یک علتش هم این بود که امید به زندگی بین آن بیمارها تقریباً به صفر رسیده بود! رفقای علی پرچم حرم حضرت رقیه (س) را آوردند تا بالای تختش نصب کنیم. نزدیک یک ساعت پرچم روی چشمانش بود، زمزمه داشت و گریه می‌کرد. تمام پرچم خیس شده بود. به ذهنم رسید پرچم را ببرم تا بیماران تخت‌های دیگر هم متبرک بشوند، متاسفانه فقط دو نفر از بیمارها استقبال کردند و بقیه عکس‌العمل بدی داشتند. حتی یکی از آن‌ها پرچم را پرت کرد و گفت: "اگر این‌ها بودند که ما به این روز نمی‌افتادیم"!! خیلی خیلی ناراحت شدم، اما چاره‌ای نبود و جای بحث با این‌ها وجود نداشت. حتی علی، نماز که می‌خواند مسخره‌اش می‌کردند. https://eitaa.com/haj_ali_khavari