✍قسمت سوم ببینید بی محبتیای شوهرم چی به سرم آورد دختری که تو یه خانواده پاک بزرگ شده بود چه آدمی شد بخاطر محبت حاضر شدم با یه نامحرم صحبت کنم خدا منو ببخشه💔 پسره جوون خوشگل خوشتیپ بود ولی من فقط بخاطر چند کلمه محبت آمیز و سرگرمیم باهاش حرف میزدم ولی هرچی از رابطمون میگذشت انگار کم کم عاشقش میشدم آخه خیلی رفتارش باهام خوب بود خیلی بهم محبت میکرد منم هرچی از رابطمون میگذشت بیشتر و بیشتر عاشقش میشدم یک روز ازم درخواست قرار کرد ولی من میترسیدم موقعیتشم نداشتم بخاطر مادر شوهرم که نابینا بود نمیتونستم زیاد از خونه برم بیرون خلاصه اینقد التماسم کرد قسم خورد که اگه بیایی حتی بهت دست نمیزنم من همچین آدمی نیستم منم که بخاطر قسمی که خورده بود قبول کردم ولی بهش گفتم هروقت شوهرم بره جایی میام ولی شوهرم که اینجا باشه نمیتونم بیام اونم قبول کرد خلاصه چند وقتی گذشت و شوهرم بهم گفت با دوستاش چند روزی میره منم از فرصت استفاده کردم و به طرف گفتم و باهم یه قرار گذاشتیم خلاصه روز قرار فرا رسید راستشو بخوایین اولش میترسیدم چون برای بار اول بود که با یه نامحرم قرار گذاشتم هرچند که اصلا حتی بهم دست هم نزد ولی بازم میترسیدم الحمدلله به سلامتی برگشتم خونه من که دیدم اینقد پسر سنگین و قابل اعتمادی هست ماهی چند بار قرار میزاشتیم همدیگرو میدیدم ولی خداییش اصلا بهم دست نمیزد خیلی از این رفتارش خوشم میومد...تا اینکه یه روز ازش تعریف کردم گفتم از این که باهاش قرار میزارم و بهم کاری نداره خیلی خوشحالم اونم گفت بخاطر این بهت دست نمیزنم چون میخوام باهات ازدواج کنم منم که طاقت جدایی بچه هامو نداشتم رابطمو باهاش قطع کردم و گوشیمو خاموش کردم اون دید که گوشیمو خاموش کردم هر روز بعد از ظهر میومد رو به رو در حیاطمون وای میستاد تا وقتی منو از دور نمیدید نمیرفت .منکه کسی در میزد درو باز میکردم میدیدم رو به رو وایستاده همینکه منو میدید اونم بافاصله خیلی دور دیگه میرفت... خلاصه این جداییمون یه ماهی طول کشید از بس میومد تو کوچمون دلم سوخت گوشیو روشن کردم بهش گفتم اینقد نیاد تو کوچمون رابطمون تموم شد...دیدم گریه میڪنه التماس میڪنه که رابطمونو قطع نکن من بدون تو میمیرمو دوست دارمو فلانو فلان منم که بی مهری های شوهرمو میدیدم بی محبتیاشو میدیدم باز رابطمو باهاش شروع کردم ✍.... https://eitaa.com/hajagha_salam ما رو به دوستانتون معرفی کنید