📖 8️⃣ خاطرات کودکی 🔸 داشت گُل می زد که... 🌷 روایت زندگی ✍🏻 به قلم برشی از کتاب: ✂️ نزدیک ظهر مامان سفره را باز کرد تا ببیند نان داریم یا نه. چند تکه داشتیم ولی قدری نبود که بشود ناهار را خورد و سیر شد. نان خانه را مهدی می گرفت. آن روز داشت توی کوچه با همسن و سال هایش فوتبال بازی می کرد. مامان چادرش را سر کرد و رفت دم در تا صدایش کند.... 🌐 خرید آسان اینترنتی https://b2n.ir/z64805 📎 ناشر تخصصی حوزه جهاد و شهادت @hamasehyaran 🇮🇷