🔸 #سبک_زندگی
📖 #قصه_ننه_علی
🌷 #روایت_زندگی_زهرا_همایونی مادر #شهیدان_امیر_و_علی_شاه_آبادی
📝 #برشی_از_کتاب
می ترسیدند سر جنازه امیر حالم بد شود. به حرفشان گوش نکردم. جلوتر از همه سوار ماشین شدم و راه افتادیم. رسیدیم پارک شهر. مرا گذاشتند جلوی در معراج و خودشان رفتند داخل. غریب و تنها نشستم روی زمین. چشم از در معراج بر نمی داشتم...
✍🏻 به قلم #مرتضی_اسدی
✅ خرید آسان اینترنتی
b2n.ir/s87901
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #_پسرم_حسین؛
🌷 #شهید_حسین_مالکی_نژاد به #روایت_مادر
📝 #برشی_از_کتاب
نمیدانـم راسـت گفتـه یا نـه، ولی دعا می کنم دروغ گفته باشـد؛ یک دروغ بزرگ! چشـمهایم را می بنـدم، او را تصـور می کنـم کـه از در آمده تـو، و من با تاسـف برایش سـر تـکان می دهـم و می گویم: «دیـدی حرفات درسـت از آب در نیومـد؟» امـا خیـالم تمام نشـده، بـه هم می ریـزد. هرچـه ذهنم را بـالا و پایین می کنم تا خاطرهی یکی از دروغهایـش را به یاد بیاورم، چیزی نمی یابـم...
✅ خرید آسان اینترنتی
b2n.ir/k01722
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
🔸 #سبک_زندگی
📖 #خوش_به_حال_میرزا
🔶 رمانی بر اساس زندگی #شهید_ابوالفضل_صفایی
📝 #برشی_از_کتاب
ناصر با آن هیکل چهارشانه ای که داشت با قدرت قلاده سگ نگهبانش را گرفته بود سگ با چشمانی خشمگین و زبانی آویزان به من و خسرو خیره شده بود چشمان وحشی و دندان های تیز سگ به قدری ترسناک بود که اصلا متوجه نشدیم ناصر چند بار صدایمان کرده و از ما خواسته به سمت ساختمان برویم...
✅ خرید آسان اینترنتی
b2n.ir/w86441
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
🔸 #سبک_زندگی
📖 #مسافر_انارستان
🔺 #زندگی_نامه_داستانی_شهید_عبد_النبی_یحیایی
📝 #برشی_از_کتاب
روزهای بهاری رفته رفته به گرمی می زد که از طریق بسیج تنگ ارم برای گذراندن دوره آموزشی به کازرون رفت. وقت خداحافظی به دست و پای پدر و مادرش بوسه می زد و به هر دو قول داد سالم برمی گرددد. شیرین و جهان بخش هم دلشان روشن بود که برمی گردد؛ با این همه جدایی سخت بود...
✍🏻 به قلم: لیلا خجسته راد
✅ خرید آسان اینترنتی
b2n.ir/h05458
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #تنها_زیر_باران
#روایت_زندگی_شهید_مهدی_زین_الدین
📝 #برشی_از_کتاب
گفت «اعلام کن همه جمع بشنوند میخواهم برایشان صحبت کنم.» گفتم «حرف از ماندن بزنی خودت را سبک کردی. این بندههای خدا از بس سختی کشیده اند و برای عملیات امروز و فردا شنیدهاند خسته شده اند. خدای نکرده حرفت رو زمین میزنند. شما فرمانده لشکری، خوب نیست اعتبارت را از دست بدهی...»
✍🏻 به قلم #مهدی_قربانی
✅ خرید آسان اینترنتی
b2n.ir/q80449
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #خود_سازی_به_سبک_شهدا
روش های #شهدا در مورد #خودسازی و #تصفیه_نفس
📝 #برشی_از_کتاب
شنیده بودم توی بازار کار می کند ولی چه کار، نمی دانستم. گذرم به بازار افتاد. چشمم به جوانی خیره ماند که هیکلی درشت و ورزشی داشت. به نظرم آشنا آمد. بیشتر نگاهش کردم، خودش بود؛ ابراهیم داشتم ازتعجب شاخ در می آوردم. دو تا کارتن بزرگ روی دوشش بود...
🌹 روایتی از شهید ابراهیم هادی
✅ خرید آسان اینترنتی
b2n.ir/t81840
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #فرمانده_۱۷_ساله
#روایت_زندگی_شهید_حمید_رضا_محمدی
#فرمانده_تخریب_لشکر_۱۷_علی_بن_ابیطالب
📝 #برشی_از_کتاب
چند روز میان بُهت و غم، دست و پا زدم و به زحمت خودم را بیرون کشیدم. تا آخرِ جنگ که چه عرض کنم، تا همین حالا که حسرتِ صفا و خلوص جبهه را در دلم دارم، همین حالایی که غریبانه در شهر می گردم و هی فکر می کنم کاش برای لحظه ای آن همدلی روزهای جنگ به ما برمی گشت، بی یادِ حمید نبوده ام.
✍🏻 به قلم #اعظم_ایران_شاهی
✅ خرید آسان اینترنتی
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #ازدواج_به_سبک_شهدا
#خاطراتی_کوتاه از #ازدواج_خواستگاری_عقد_شهدا
📝 #برشی_از_کتاب
هم خوش تیپ بود، هم درس خوان. خیلی زود برای همه توی کلاس شناخته شد. دخترهای کلاس به هر بهانه ای، پاپیچش می شدند؛ یکی درس را نمی فهمید، یکی کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه اش را بهانه می کرد، یکی هم جزوه می خواست و.... کارشان به جایی رسیده بود که علنی پیشنهاد ازدواج می دادند بهش. محل شان نمی گذاشت.
🌷 خاطره ای از #شهید_دکتر_محمد_علی_رهنمون
تدوین و گردآوری: #حسین_علی_کاجی
بازنویسی: #مهدی_قربانی
✅ خرید آسان اینترنتی
https://b2n.ir/u38809
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #شنبه_آرام
#دانشمند_شهید_محسن_فخری_زاده_به_روایت_همسر
📝 #برشی_از_کتاب
تا وارد حیاط خانه پدری اش شدم، بیمقدمه گریهام گرفت. توان از پاهایم رفت. روی زمین نشستم و با صدایی لرزان گفتم: «محسن جان! من کی باورم میشد یک روز بدون تو وارد این خانه بشوم؟» خواهرهایش سراسیمه و پریشان آمدند توی حیاط. تا مرا به این وضع دیدند، کمک کردند و با هم رفتیم داخل. عکس محسن را بزرگ کرده بودند، قاب زده بودند و گذاشته بودند وسط هال.
✅ خرید آسان اینترنتی
https://b2n.ir/s45381
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #آقا_زاده_ها
#گذری_بر_زندگی_آقا_زاده_های_شهید_و_پدرانشان
📝 #برشی_از_کتاب
محمد تقی دنیایی بود ناشناخته. با همان سن و سال کم، عارفی بود بزرگ. پدر هم نتوانسته بود او را بشناسد. وصیت نامه اش را که گشود، اشک شوق در چشمانش دوید از آن همه عظمت پسر. پسری که در عمر هفده ساله اش تن به گناه نیالود، اهل پروا بود و از نفسش حساب و کتاب می کشید، به چه چیزها اندیشیده بود. نگران بود که حتی درس خواندنش هم، لطمه ای به بیت المال زده باشد.
روایتی از #شهید_محمد_تقی_امینیان
✅ خرید آسان اینترنتی
https://b2n.ir/e24453
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #دَم_عشق_دمشق
#روایت_های_خواندنی_از_شهدای_مدافع_حرم
📝 #برشی_از_کتاب
من همیشه عبدالصالح را با چشم هایم می دیدم. هر کجا که بود، هر جا که می خواست برود، رابطه من و عبدالصالح بیشتر از یک رابطه مادر و فرزندی بود؛ از همان موقع که چشم های مهربان و آرامش بدرقه راه پدرش به جبهه بود تا وقتی که قدی کشید و نیم وحبی شد مردِ کوچک خانه من.
🌹 روایتی از #شهید_عبدالصالح_زارع
✍🏻 به قلم #عالمه_طهماسبی
✅ خرید آسان اینترنتی
https://b2n.ir/n04836
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#سبک_زندگی
📖 #قصه_ننه_علی
#روایت_زندگی_زهرا_همایونی_مادر_شهیدان_امیر_و_علی_شاه_آبادی
📝 #برشی_از_کتاب
وحشت زده چشمانم را محکم بستم و روی هم فشار دادم. در تمام عمرم چنین نوری ندیده بودم. نور شمشیر ذوالفقار همه جا را گرفته بود. از خواب پریدم. تمام لباس های تنم خیس عرق بود. آبی به دست و صورتم زدم و به خانه دایی رفتم. زن دایی مرا با آن حال که دید، هُری دلش ریخت. پای برهنه به طرفم دوید و گفت: «زهرا! مامان چیزیش شده؟؛ رجب خوبه؟! چرا حرف نمی زنی؟!» زبان در دهانم چرخانیدم و خوابم را برایش تعریف کردم.
✅ خرید آسان اینترنتی
https://b2n.ir/s87901
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran