سبحان الله!
با دیدن این آیات خاطره ای زنده شد
یادمه نزد اهل دلی صحبت از مسئولی شد که برو بیایی داشت و خدم و حشمی
به برکت انقلاب اعتباری و به اعتبار انتخاب ساده دلان ، مسئولیت دندان گیری
اوناییکه تو گود بودن، میدونستن که بد جوری زده به خاکی
نگرانی از این بود که نکنه این یار غار ، با لباس پیغمبر به تن ، بزنه به دره و یه عده مردم از همه جا بی خبر رو به اسم دین و انقلاب و اصلاح و تجدد ، بکشه به
جایی که نباید ...
اما چند نفر از جمع، هنوز امید داشتن که با توبه برگرده و می گفتن نباید زود قضاوت کرد
نگاهها متوجه یک نقطه شد و منتظر شنیدن این پاسخ
که ای استاد آیا امیدی برای توبه ی فلانی هست ؟!
تبسمی کرد و فرمود : بله ، اما قدری دیر !
گفتیم یعنی کی :
گفت: وقتی سرش به لحد بخورد
حقیقتا در دلم حس خوبی نسبت به پاسخ شیخ نداشتم و اینکه چگونه اینقدر بی محابا آینده ی یک انسان را قضاوت میکند .
دو سه سالی گذشت و آن مرد همچنان با همان فرمان می راند و می تاخت تا روزیکه در اوج اختلاف پراکنی در جامعه و قدرت طلبی و مرید پروری خبر آمد که خواجه مُرد و من همان دم به یاد کلام شیخ افتادم یاللعجب!
عجیب تر اینکه هنوز عده ای از مریدان و هواخواهان ، لقمه های جویده شده ی آن مرد را مزمزه میکنند بی آنکه حتی بدانند در کجای این عالم خاکی دفنش کردند و یا به یاد بیاورند سالگرد وفاتش را !!!
و چه کوتاه است فرصت توبه ...
#خاطرات
#انتخاب
#حامدانتظام
@hamedentezam