"راه‌ِحامد"
-کتاب در رکاب علمدار ‌ -فصل اول: کودکی‌ ☜ این داستان: اخرین چهارچرخ هیئت (‌از زبان اسماعیل جعفری،همس
کتاب در رکاب علمدار ‌ فصل دوم: جوانی ☜ این داستان: همه او را دوست داشتند (‌از زبان پدر شهید)‌‌‌ بخش اول:‌‌ حامد طوری بود که تمام دوستانش با دیده محبت به او می نگریستند چون زودجوش، بامحبت و دوست داشتنی بود. همکارانش می گفتند: در اداره به افراد متاهل می گفت: شما که امروز افسر نگهبان هستی، زن و بچه داری، ولی من مجردم. من بجای شما می مانم؛ شما برو پیش خانواده. من تا آخر شب هستم و آن موقع می روم؛ آن زمان هم اگر نتوانستی بیایی، نیا. ‌ روزی ماشینِ حامد دستم بود، رفته بودم بنزین بزنم. یکی از کارکنان پمپ بنزین فریاد زد که: " حاج آقا، شما پایین نیا" گفتم: "چه اتفاقی افتاده؟" گفت: مگر این ماشین مال حامد جوانی نیست؟ گفتم: "چطور؟" گفت: " زحمت نکشید. وقتی من هستم، شما پایین نیایید. حامد جوانی به گردن ما حق فرماندهی دارد. تنها فرماندهی که مثل برادر من بود. حامد مسئول و افسر نگهبان که بود، از ما کار می خواست و چون کار تمام می شد، با ما مثل برادر رفتار می کرد.‌"‌ سرباز تازه نامزد شده ای به همکاران حامد گفته بود: روزی در پادگان ناراحت نشسته بودم، آقا حامد آمد پیش من و به شوخی سه تا مشت به من زد و گفت: " پسر، چرا ناراحتی؟ پاشو ببینم اگر نخندی تو را بازداشت خواهم کرد." گفتم: " نامزدم از من خواسته که امروز برویم گردش؛ اما من اینجا نگهبانم و هم اینکه از نظر مالی در مضیقه ام. آبرویم پیشش می رود!" حامد ماشینش را به من داد و گفت: " بیا با ماشین من برو. آخر وقت که برگردی من اینجا هستم." ‌ خلاصه اینکه، سرباز با خوشحالی می رود؛ اما تصادف می کند. ماشین حامد خسارت زیادی می بیند. حامد زنگ می زند به دوستش مهرداد که زود باش اگر پول نقد داری بردار بیاور! مهرداد می گفت: من رفتم پیش حامد گفتم: " حامد تو که شیفت بودی؛ بیرون چه کار می کردی که تصادف کنی؟" گفت: " این سرباز تصادف کرده است. من نمی خواهم از بیمه ام استفاده کنم، این سرباز اذیت شود. خسارت ماشین طرف مقابل را تو الان پرداخت کن؛ من که صبح از اداره آمدم، پولت را می دهم." خسارت ماشین را دادم به طرف. حامد ماشینش را هم به من داد و گفت: ببر؛ بده صافکار و نقاش. سرباز است و از نظر مالی ضعیف است و هم اینکه نامزد دارد. وظیفه ما کمک کردن به اوست. اتفاقی است که افتاده خب، ماشین تصادف می کند!"‌ همان سرباز را بعدها دیدم که با گریه می گفت: حامد علاوه بر اینکه از من خسارتی نگرفت و تنبیه ام نکرد بلکه گفت: ماشین را درست می کنم؛ هر وقت خواستی با نامزدت بروی بیرون، خجالت نکشی که من بار قبل تصادف کرده ام؛ بیا ماشین را بردار و برو." رفتار حامد با همه سرباز ها این گونه بود. کپی ممنوع🚫 ❲➛ @shahidhamedjavani1369