#پارت162
#بارکد
محدثه بیچاره هم با خانواده شوهرش اختلاف داشت.
شوهرش میفته یهو می میره می ندازن گردن اون که تو کشتیش.فعلا مونده تا وضعیت مشخص شه.
همشون بدبخت بیچاره بودن.تا وقتی که اونجا بودم،حتی یه شب خواب راحت نداشتم.
یا کابوس الیاسو می دیدم یا خواب کیانو.خواب های بد.خسته شده بودم دیگه.
از زیر تختم نامه ای که سه ماه پیش نوشته بودم رو برداشتم.
دستی روش کشیدم و برای بار چندم شروع کردم به خوندنش:
_در این هوای بهاری،
شدم دوباره هوایی
بهار می رسد،اما
بهار من تو کجایی؟
کیان عزیزم سلام.امیدوارم حالت خوب باشه.دیدی ؟
آخرش سرنوشت نذاشت پیوند ما جاودانه بشه.نذاشت دیگه آغوشت رو حس کنم.
نذاشت تو چشمای سیاهت زل بزنم و ساعت ها توشون غرق شم.نذاشت کنارت باشم.بشم پرستارت.
بشم مرحم دردت.بشم همدم و مونست.
حتما قسمت نیست.نیست که ما به هم برسیم.
نیست که تو رو کنارم داشته باشم.
دلیل نفس کشیدنم.این روز ها رو فقط به امید دیدن تو زنده موندم.