#رمان
#خانه_مریم_و_سعید
قسمت ششم
یکربع بازی روزانه مریم و سعید با بچه ها تمام شد. البته مریم روزانه حداقل یکساعت با بچه ها بازی میکند ولی خیلی وقتها وقتی سعید به خانه می آید و با بچه ها بازی میکند، او هم می آید چون خیلی در روحیه و نشاط بچه ها تاثیر مثبت دارد.
مریم گفت: خب بچه ها دیگه وقت شامه، بعد رو کرد به سعید گفت: آقا سعید بی زحمت میثم رو نگهدار من برم وسایل شام رو آماده کنم. از صبح خیلی گریه کرده و همش دست من بوده، دستم خیلی درد گرفته... سعید دور از چشم بچه ها آمد نزدیک گوش مریم و با لبخند و صدای آرامی گفت: پس یادم باشه امشب دستات رو ماساژ بدم تا بهتر بشه ان شاءالله☺️ بعد دستش را انداخت روی شانه مریم و او را کمی به سمت خودش کشید و گونه مریم را بوسید، مریم یک لبخند معناداری☺️ به سعید زد و گفت خبه خبه... خودش خوب میشه... بعد بلندتر خندید و گفت حالا یک شب زود اومدی خونه روزهای دیگه که نیستی چطور میخوای درد دستم رو خوب کنی؟
سعید لبخند سردی زد و به فکر فرو رفت با خودش فکر میکرد: مریم راست میگه الان یک ماهه اصلا نیستم خونه... دارم با خودم و زندگیم چه کار می کنم؟ مریم چی؟ بچه ها چی؟
مریم عادت نداشت به صورت مستقیم و بدون مقدمه از سعید انتقاد کند اتفاقاً وقتی غیرمستقیم و آرام و با ظرافت از سعید نقد میکرد بیشتر نتیجه میگرفت؛ مریم می دانست که هر وقت خواست از شوهرش ایرادی بگیرد نباید جسور، نامحترمانه و حتی جلوی چشم بچه ها و دیگران این کار را کند چون میدانست که آقایان از انتقاد بدون مقدمه بیزارند...
خیلی وقت ها مریم با شوخی و آرامش و در حد چند کلمه، نکته ای را به سعید آن هم به صورت غیرمستقیم انتقال میدهد...
بچه ها در اتاق مشغول بازی با یکدیگر بودند و سعید و مریم در آشپزخانه؛ مریم که فهمیده بود با جملهای که به سعید گفته او را به فکر فرو برده است برای اینکه فضای ذهن او را تغییر بدهد گفت آقا سعید بیزحمت بگو علی سفره رو پهن کنه و بچه ها هم بیان وسایل سفره رو ببرن. سعید هم صدا زد و گفت خوشگل ترین دختر دنیا کجاست؟😘 خوشگل ترین پسرای دنیا کجان؟😍 وقت شام شده! کی سفره مینداخت؟ کی وسایل شام رو میآورد؟ علی گفت من سفره رو میندازم فاطمه و محمد هم دویدند به سمت آشپزخانه، انگار با هم رقابت دارند...
وقتی بچه ها وظیفه شان را انجام میدهند سعید و مریم به آنها امتیاز میدهند و اگر امتیاز آنها به مقدار لازم برسد مستحق گرفتن جایزه می شوند
البته قانونی را که سعید و مریم در خانه گذاشته بودند این بود که اگر مامان و بابا تذکر بدهند که فلان کار را انجام بده دیگر انجام دادن اون کار امتیاز مثبت ندارد و در صورتی امتیاز مثبت دارد که بدون یادآوری مامان و بابا انجام شود؛ اگر هم کسی وظیفه اش را انجام ندهد یک امتیاز منفی می گیرد و یا یکی از امتیازهای مثبت آنها کسر میگردد و این قانون را بچه ها کاملا می دانستند چون قبلا با هماهنگی و رضایت خودشان تصویب شده بود.
💓 ادامه دارد ...
✅
#نویسنده : محسن پوراحمد خمینی
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
💚 لطفا نظرات و پیشنهادات خودتان را درباره رمان آموزشی خانه مریم و سعید به آی دی زیر ارسال نمایید 👇👇
💚
@Manamgedayefatemeh7
🍃🌹
#زن همانند گل است 🍃🌹 👇
💓
@hamsaranekhoob
💓
@hamsaranekhoob
#انتشار_رمان_با_شما ☺️