خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_بیست_و_دوم_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
فصل پنجم
خاله فتحیه و شوهرش به دیدار ما آمدند مادرم با بوسه ها و شوق از خاله ام استقبال .کرد خاله ام یکی یکی ما را به بوسه نوازش داد ، مادرم وارد خانه شد تا آنرا برای مهمانان آماده کند و پدربزرگم را صدا زد عمو ابوابراهیم بیا به مهمان خوش آمد بگو پدربزرگم از اتاقش بیرون آمد و سلام کرد شوهر خاله ام یک سبد حصیری حاوی چند کیسه کاغذی به همراه داشت که به مادرم داد. فاطمه چای آماده کرد چای نوشیدند، سپس شوهر خاله ام اجازه گرفت که به خانه مامایم برود و خاله امروز و امشب پیش ما بماند و فردا بیاید تا او را به همراه خود ببرد پدربزرگم سعی کرد او را منصرف کند و کاری کند که او هم پیش ما بماند، پس عمیقاً عذرخواهی کرد چون می خواست بعضی کارها را تمام کند، پدربزرگ و مادرم او را رخصت کردند، من و خاله ام به سمت در رفتیم سپس پدربزرگم به اتاقش برگشت و مادرم و خاله ام به اتاق ما برگشتند و دور هم حلقه زدیم و نشستیم.
مادرم سبد را آورد و شروع کرد به بیرون آوردن آنچه داخل آن بود در یکی از کیسه ها سیب های سرخ بزرگی بود که تا به حال شبیه آنها را ندیده بودیم و البته چیزی شبیه آن را نچشیده بودیم در طول عمرم دو سه بار فقط سیب خورده بودم که از این نوع ،نبودند در کیسه ای دیگر میوه دیگری بود که ما آن را نمی شناختیم که برایش شفتالو می گفتند آن زمان نامش را نمی فهمیدم من وقتی بزرگ شدم نامش را فهمیدم
سومی
تکه های شیر خشک ،بود مادرم نگاهی به خاله ام کرد و گفت فتحیه تو مرا مغلوب کردی فتحیه، اشک در چشمان خاله ام حلقه زد گفت کاش میتوانستم به تو بطوریکه لازم است کمک کنم خواهر عزیزم بعد گفت خدا را شکر وضع مالی شوهرش خوبه
مادرم میوه ها را به شستن بیرون برد و بعد از مدتی برگشت سپس نیمی از سیب ها و شفتالو ها را به محمود داد و از او خواست که آنها را به اتاق پدر بزرگم ببرد مامان و خاله تا پاسی از شب به صحبت کردن ادامه دادند و ما با خوشحالی دور آنها بودیم با آمدن شوهر خاله ام (عبد الفتاح) خاله ام به خانه مامایم رفت و شب را آنجا گذراند و از اوضاع منطقه الخليل، شهر و شهرها و روستاهای اطراف آن .گفت عبدالفتاح چند سال پیش دوره عالی را تمام کرده بود و در تجارت کشاورزی و دامداری به پدرش کمک میکرد و در فکر رفتن برای تحصیل در یکی از دانشگاه های عربی در اردن یا عربستان بود مامایم از او در مورد شرایط مقاومت و چریک ها و سطح زندگی مردم می پرسید از آمادگی های آنها و روحیه آنها در طول سه سال پس از اشغال اسرائیل از زمان اشغال شهر الخلیل پس از چند روز گروه های زیادی از گردشگران شروع به آمدن به این شهر کرده بودند.
برای بازدید از مسجد ابراهیمی یهودیان معتقدند که حق تاریخی در این مکان دارند این راه را برای احیای اقتصادی در شهر باز کرد، زیرا بسیاری از بازرگانان از آن استفاده کردند. در شهر، آنها فروشگاه های خود را باز کردند و شروع به عرضه کالاهای خود به گردشگران کردند و همه چیز را به آنها به بالاترین قیمت میفروختند یکی از چیزهای که آنها آنرا به قیمت بالا فروختند (بلوط) بود یهودیان خارجی بدین باور بودند که بلوط از سرزمین پدر ما ابراهیم علیه السلام است و مقدس میباشد و موضوع به همین جا ختم نشد بلکه یهودیان خارجی برای خرید اجناس مختلف از آهن فروشی ها، مغازه ها و بازارها به الخلیل می آمدند
که منجر به بهبودی واقعی در شهر و سطح زندگی اقتصادی آن شد خاطرنشان باید کرد که سربازان اشغالگر مواظب بودند که بیش از حد با مردم مخلوط نشوند و به نظر میرسید که این امر به درخواست شهردار شیخ الجعبری از سوی رهبران ارشد اسرائیلی که پس از اشغال شهر با وی ملاقات کردند صورت گرفته بود، جایی که از آنها خواست مراقب باشند که سربازانشان به ناموس و پول مردم حمله نکنند.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._