خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـهفتادـو_هشتـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
فصل بیست و ششم
خبر جدید در مورد مرگ پدرم در اردن و درباره دو برادر جوانم که قبلاً نام آنها را نشنیده بودیم زمان زیادی از گفتگوها و توجه ما را در خانه گرفت مشخص شد که وقتی کرانه باختری و نوار غزه در سال 1967 اشغال شد پدرم زنده عازم مصر شد و از مصر در اردن ساکن شد و در اردوگاه بقاع با یک زن فلسطینی ازدواج کرد و او دوقلوهای ماجد و خالد به دنیا آمد. روزهای بعد پدرم در درگیریهایی که در آنجا رخ داد به شهادت رسید و خالد و ماجد با مادرشان در اردن بودند. مادرشان سالها پیش فوت کرد و آنها با نیروهای فلسطینی که اجازه ورود به غزه و اریحا را خواهند داشت می آیند آنچه که در توافق جریکو بالایش توافق شده بود.
تا قبل از این روزها از زمان اشغال هیچ چیزی از پدرمان نشنیده بودیم و فکر میکردیم شهید شده است، یک بار متوجه شدیم که دو برادر جوان داریم و آنها به غزه میآیند و این یعنی آنها در فامیل ما انضمام میشوند مادرم چند روزی در حالت هیستری به سر برد و انگار یک شوک روانی و عصبی را تجربه میکرد که غلبه بر آن سخت بود و تمام تلاش ما این بود که با وجود غیبت پدرم در تمام آن سالها نزدیک به سه دهه به او امیدواری بدهیم که روزی او را زنده پیدا کند و وارد خانه ما شود و پیش او بیاید در حالیکه او آنجا با زن دیگری ازدواج کرد و از زمانی که رفت تا زمان مرگش به مدت حدود چهار سال با ما تماس نگرفت و از همسر دیگری صاحب فرزند شد و خبر مرگش رسید و به این ترتیب، تحمل برای او
دشوار بود.
سعی کردیم او را متقاعد کنیم که آن سالهای اول بعد از جنگ سخت بوده و قطعاً نتوانسته با ما تماس بگیرد و به هر حال خدا رحمتش کند به آنچه ارائه کرده است و حجتش با او نزد پروردگارش است و ما الحمد لله همانطور که می بینید مرد شدیم و این قسم گوش و چشم اش را پر میکردیم اینکه این وقایع چیزی از او کم نمیکند داستانها و مصیبت های دیگران را برای او مثال می آوردیم و حال خود را به آن تشبیه میکردیم وضعیت دیگران نسبت به ما بد بوده اینکه ما خوب بودیم، تا اینکه وضعیت او تا حدودی رو به بهبود و بهتر شدن کرد اما مشخص بود که ضربه ویرانگری به او زده شده است، زیرا دیگر به اندازه قبل ،فعال پرانرژی و قوی نیست.
یکی از موضوعاتی که این روزها بخشی از توجه ما را در خانه و خیابان فلسطین به خود جلب کرده بود دروزی ها بودن سه سرباز کشته شده در عملیات اخیر محله زیتون غزه دروزی بودند تعداد زیادی از جوانان دروزی هستند که به مرزبانی پلیس یا اداره زندانهای اسرائیل ملحق شده اند و کار و وظایف خود را به یهودیان به خوبی انجام می دهند.
سربازان دروزی اغلب اعمال خشونت آمیز و بدی را علیه تظاهر کنندگان یا مجاهدین انجام میدادند و یا حتی برخی از آنها از مرزهای اخلاقی عبور میکردند و زنان و دختران را رهگیری میکردند و سعی در تعرض به ناموس آنها داشتند که فضایی از کینه و عقده ایجاد می کرد.
احساسات از عصبانیت نسبت به آنها به هیچ وجه و حتی یک روز منجر به این نشد که مجاهدین مقاومت آنها را در لیست اهداف خود قرار دهند یعنی به طور خاص سربازان دروزی را هدف قرار دهند همه و هنوز هم دارند، علیرغم هر اتفاقی که برایشان افتاد و عملیات زیتون فرا رسید بدون اینکه معلوم شود آنها دروزی هستند هدف مشخص و معین این بود که سربازان اشغالگر اند.
یعنی یک گشت اشغالی در واسطه جیپ رسمی نظامی که حاوی سربازانی بود که لباس نظامی به تن داشتند، هدف قرار داده شده بودند وظیفه مقاومت هم این بود که هرکس سلاح سربازان اشغالگر را حمل میکند به زبان آنها صحبت می کند و وظایف آنها را انجام میدهند کاملاً و بدون کم و کاستی یا جانبداری باید مورد هدف قرار داده شوند و این همان کاری بود که باید در مقابل شان انجام میشد آنها را باید هدف قرار میدادند. وقتی ابراهیم به دروزی بودن آنها اشاره میکرد در چشمان اش غم و اندوه و درد دیدم و شکی نیست که او در اعماق خود میگفت ای کاش یهودی بودند! و وقتی عکسها را دیدیم زنان اعم از همسر، مادر و خواهرانشان در تلویزیون برای مرگشان گریه میکردند، ابراهیم نمی توانست نفس سوزانی را که به شکل نالهای سوزان و دردناک از سینهاش بیرون می آمد سرکوب کند.
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._