✳️ عادت خوب اصغرآقا 🔻 پاکت را از جیب پیرهنم بیرون آوردم و باز کردم. محمود نوشته بود: اکنون که می‌خواهی این نامه را بخوانی من در اتوبوس عازم جبهه‌های حق علیه باطل هستم... ابراهیم عزیزم، ما یک دوست و معلم مهربان مشترک به نام اصغر منافی‌زاده داریم. اصغرآقا به گردن همهٔ ما حق دارد و شاید تو بعداً متوجه بشوی که او انسان بزرگی است. اصغرآقا یک عادت خوب دارد و آن رسیدگی به چند خانوادهٔ فقیر آبرودار است. یک شب که سر خیابان اصلی پاسداری می‌دادیم، زن جوانی با بچهٔ کوچکش در تاریکی شب سراغ اصغرآقا را گرفت. من او را پیش اصغرآقا بردم. زن از شرایط بد زندگی‌اش گفت و اصغرآقا همین‌طور که سرش پایین بود، به حرف‌های او گوش می‌داد. یکی‌دو روز بعد با موتورش به در خانهٔ زن رفتیم و به او کمک کردیم. بعداً فهمیدم که او به خانواده‌های نیازمند کمک می‌کند. این‌بار که به جبهه رفت، به من گفت که با موتورش یکی‌دو بسته را که توی اتاق بسیج بود به خانواده‌ها برسانم و سپرد تا زنش موتورش را به من بدهد. ابراهیم جان، لطفاً تو امشب یک بستهٔ کمکی را از اتاق بسیج تحویل بگیر و به خانواده‌هایی که اسمشان را در همین پاکت گذاشته‌ام بده. 📚 از کتاب | روایتی از زندگی کشتی‌گیر شهید اصغر منافی‌زاده 📖 صفحات ۹۶ و ۹۷ ✍ نفیسه زارعی ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f