🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺
#بخش23
صداش رو آورد پایینتر ...🤫 هنوز میخندید ...
- قسم خوردن که نیست ... ولی بخوای قسمم میخورم ... نیازی به ذهنخونی نیست ... روی پیشونیت نوشته !!🙄
رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم ..😓.
با چایی رفتم کنارش نشستم ...
+ راستش امروز هر کار کردم نتونستم
#رگ پیدا کنم؛ آخر سر، گریه همه در اومد ..😭 دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم .. تا بهشون نگاه میکردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگهای
#من تمرین کن ...
+ جدی؟😳
لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ
#مفته.. جایی هم که برای در رفتن ندارم!!
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش
...
+
#پیشنهاد خودت بودها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
و با خنده
#مرموزانهای😌 رفتم توی
اتاق و وسایلم رو آوردم ...
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra✨