‌🖇♥️﷽♥️🖇 سربازی که حرف پول را کشیده بود وسط پشیمان از حرفی که زده بود سرش را انداخت پایین و گفت منو ببخش من واقعا فکر نمیکردم شما طرز فکرت اینطوریه ... گفتم لابد دو تا فیلم جنگی دیدی بعد جوگیر شدی پاشدی اومدی جبهه نمیدونستم برا خودت یه پا فرمانده ای! آن دو نفر دیگر هم سرشان را انداخته بودند پایین و بدون اینکه حرفی بزنند با سنگ ریزه های روی زمین بازی میکردند گفتم : خواهش میکنم عیبی نداره... چند لحظه بعد از سرباز ها خداحافظی کردم و رفتم سراغ هم دسته ای هایم با حسین حیدری و کمال رضایت که بیست و یکی دو ساله و از بچه های اصفهان هم بودند همان روز بعد شهادت اولین ارپی جی زن و تیربار چی دسته ام اشنا شده بودم به دستور فرمانده با ان ها یک دسته جدید شده بودیم سه تایی رفتیم سراغ سنگر عراقی ها با وسایل آنها برا جیغ خودمان یک سنگر کوچیک لب جاده درست کردیم با چند تکه پلیت و گونی برای سنگرمان سقف درست کردیم و رفتیم داخلش و سه تایی کنار هم دراز کشیدیم و از خستگی نفهمیدم کی خوابم برد... از سنگر بیرون زدم تا وضو بگیرم و نماز صبح بخوانم کمال و جن تا از بچه ها پایین خاکریز مشغول نماز خواندن بودند یکی از بچه ها از سنگر عراقی تا یک کتری بزرگ رویی اورده و از منبع اب غنیمتی عراقی ها ابش کرده بود یک دفعه دیدیم با صدای پی در پی سوت و انفجار از زمین و آسمان گواه توپ و خمپاره می بارد دودیدم طرف سنگر هایمان و پناه گرفتم صبح شده بود و عراق در حال تدارک تک جدیدی برای پس گرفتن جاده بود دیشب از زمزمه اب که به گفته ی فرمانده ها بین بچه ها افتاده بود فهمیده بودم که برای عراقی ها سقوط جاده اهواز خرمشهر یعنی سقوط خرمشهر . برای همین بود که داشتند خودشان را به اب و اتش میزدند تا جایت را پس بگیرند 😃📖 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛