‌🖇♥️﷽♥️🖇 😃🔖 همان موقع دستور توقف رسید ظاهرا وارد منطقه جدید شده بودیم. روبروی ،در ۲۰۰ متریمان، یک خاکریز بزرگ بود که متعلق به عراقی‌ها بود. از آن فاصله جز تانک و نفربر و pmp چیز دیگه روی خاکریز پیدا نبود. اما از نحوه آرایش همین ها مشخص بود که آماده درگیری هستند . شکست و عقب‌نشینی ایشان در مرحله اول و، مرحله دوم عملیات ، حسابی جری شان کرده بود.💣😣 در یک دشت صاف و بی پناه چشم در چشم دشمنی شده بودیم که تجهیزات و ادواتش صد برابر آن چیزی بود که به زحمت تا آنجا باخودمان حمل هم کرده بودیم.😔 چیزی نگذشت که عراقی‌ها شروع کردن به ریختن آتش 🔥💥 کمتر از یک دقیقه دشت تبدیل به جهنم سرخ شد . روی زمین دراز کشیده بودیم. آسمان سیاه شب محوه حضور گلوله ها و تیرهای ریز و درشت رسام شده بود. خمپاره های زمانی، در هوا، درست روی سرمان، عمل می کردند و ترکش هایش را مثل بذرهایی که کشاورز ها روی زمین می باشند، روی سرمان می ریختند .💥😢 صدای مهیب انفجار ها و پدافند های ضد هوایی اجازه نمی‌داد صدای فریاد های همدیگر را بشنویم بدجوری زمین گیر شده بودیم نمی دانستیم چه کار باید بکنیم ؛ نه خوابیدن روی زمین صلاح بود نه بلند شدن و جنگیدن در دشتی که مثل کف دست صاف بود با این همه می‌دانستیم که اگر بخواهیم همانطور بی تحرک روی زمین دراز بمانیم تا چند لحظه دیگر همگی زیر باران تیر و ترکش آبکش می‌شویم در فکر راهی برای مقابله بر برزخ دراز کشیدن یا بلند شدن، یک مرتبه دیدم یکی از فرمانده هان ارتشی تکاور به نام اسداللهی ، که فرد قد بلند و کشیده بود و چهل و پنج سال به نظر می رسید ،از زمین کنده شد و وسطه آن آتش ایستاد رو به بچه ها تشر زد که :(( بلند شید...یالا بلند شید .... چرا همتون خوابیدید روی زمین ؟!...🤨 اگه همین طور پیش برید همگی زمینگیر میشیم و یکی مون هم زنده نمیمونه الله اکبر...الله اکبر💪🏻❤ بلند شید بچه ها.... الله اکبر....✊🏻❤ بچه ها پاشید باید خاکریز رو از چنگ عراقی ها در بیاریم و آتیش شون را خاموش کنیم.... الله اکبر💣✊🏻!) 🎀 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛