🔺فرزندم خانه ندارد! ◻️ یکی از علمای بزرگ و مدرسین زاهد: 🔹آقای اجاره نشین بودند و حدود ۲۵ خانه عوض کرده بودند. یکی از خانه‌ها، خانه‌ای است که آقا در اوایل زندگی در باغ‌پنبه اجاره کرده بودند. وقتی آقا رفته بودند در کوچه‌های باغ پنبه برای پیداکردن خانه، پیرزنی که در کوچه اسم آقا را می‌پرسند، آقا جواب می‌دهند: «سید محمد رضا» ▪️باز می‌پرسند:: از کجا هستید؟». آقا می‌فرمایند: «گلپایگانی». ▫️پیر زن می‌گوید:«آقا منزل ما در اختیار شماست» و خیلی اصرار می‌کنند که آقا در منزل او ساکن شود. 🔸آقا می‌پرسند:«مادر! چرا اینقدر اصرار می‌کنی که در منزل شما ساکن باشم». ⚡️پیر زن می‌گوید: «دیشب خوابی دیده‌ام، که به خاطر آن خواب از صبح تا حالا منتظر «سید محمد رضا» بودم. دیشب مادرت (س) را خواب دیدم، مرا به اسم صدا زد و فرمودند: «فرزندم محمدرضا خانه ندارد و دنبال خانه می باشد؛ خانه ات را به او بده». ▫️به خاطر این خواب از صبح منتظر شما هستم. 📚کتاب نوری از ملکوت