#جنگ آدم را
#پیر می کند ، حتی اگر
#جوان باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان
#لبخند باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب
#رزمندگان نشانده باشی...
چه روز عجیبی است امروز...
دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین
#شلمچه را می درد...
حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود.
به قول خودش این ماشین تویوتا ،
#لندکروز_بهشت است و این مسیر ،
#مسیر_بهشت ...
از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد.
حسن این پا و آن پا میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که
#حاج_عباس_مشفق ، باید خودش را سریعتر به یگان های
#توپخانه مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده
#لشکر را راضی کرده یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود...
ادامه در کتاب لندکروز بهشت📖