.
#بخش_چهارم
کنیزکانِ دربار کم کم سفرهٔ غذا را آماده کردند. هشام و مامورانش که هنوز از بُهت و تعجب بیرون نیامده بودند، نگاه به امام داشتند. امام در جواب هشام لبخندی زد و گفت: «ما همهٔ کمالها و تمامی نعمتهای خدا را از همدیگر به ارث میبریم و به ارث میگذاریم؛ همان کمال و تواناییهایی که خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله) داد و فرمود: [امروز دین شما را کامل ساختم نعمت را بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما قرار دادم].»
_وقتی بعد از محمد (صلی الله علیه و آله) پیامبری نیامد و شما نیز پیامبر نیستید، از کجا چنین دانشی به ارث بردهاید؟
_آنها را از جدّمان علی(علیه السلام) به ارث بردهایم. او فرمود: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هزار در از دانش را بر من گشود که از هر درش هزار درِ دیگر گشوده میشود.»
امام صادق(علیه السلام) به چهرهٔ هشام نگاه کرد. او مثل انسانهای سیلی خورده، سرخ و عبوس شده بود و عرق شرم و حقارت بر پیشانی داشت. پدرش حتی در کاخ خودش و در حضور مشاورانش، او را سرزنش کرده بود و با این سخنان به او فهمانده بود که خلافت و امامت، حقّ فرزندان علی(علیه السلام) است.
هشام با اینکه درونش آتش گرفته بود، به ظاهر لبخندی زد و سعی کرد خود را بازنده نشان ندهد؛ دست کم پیش مشاوران و درباریانش، قیافهٔ شکست خوردهها را به خود نگیرد. او در حالی که از امام و فرزندش به گرمی پذیرایی میکرد، گفت: «شما را به شام دعوت کردم؛ زیرا به دیدارتان مشتاق و خرسند بودم. مهمان من هستید، هر چقدر که خودتان میخواهید.»
📚کتاب فوارهٔ گنجشکها، انتشارات جمکران، صفحه ۱۸ تا ۲۲
گروهجهادیرسانهایهتنا🌱
@hatna_official
.