#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
#قسمت_دویست و سی ام
ادامه ی مزار یادبود🌹
🗣خواهرشهید
👇👇👇
💫روزی که براي اولين بار در مقابل سنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يکباره بدنم لرزيد! رنگم پريد و با تعجب به اطراف نگاه کردم!
💫چند نفر از بستگان ما هم همين حال را داشتند!
💫ما به ياد يک ماجرا افتاديم که سی سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود!
💫درست بعد از عمليات آزادی خرمشهر، پسرعموی مادرم، شهيد حسن سراجيان، به شهادت رسيد.
💫آن زمان ابراهيم مجروح بود و با عصا راه ميرفت. اما به خاطر شهادت ايشان به بهشت زهرا سلام الله علیها آمد.
💫وقتی حسن را دفن کردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جای خوبی هستی! قطعه26 و كنار خيابان اصلی. هرکي از اينجا رد بشه يه فاتحه برات ميخونه و تو رو ياد میکنه.
💫بعد ادامه داد: من هم بايد بيام پيش تو! دعا کن من هم بيام همین جا، بعد هم با عصای خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد!
💫چند سال بعد، درست همان جائی که ابراهيم نشان داده بود، يک شهيد گمنام دفن شد. و بعد به طرز عجيبی سنگ يادبود ابراهيم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!
ادامه دارد....