eitaa logo
حضرت زهرا(س)
134 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
230 فایل
🌹بسم رب الشهدا🌹 هروقت میخواست برای بچه ها یادگاری بنویسد این جمله را مینوشت: ((من کان لله, کان الله له)) هر که با خدا باشد خدا با اوست.....❤❤ 💕شهید ابراهیم همت💕 ادمین کانال: @ammar_rahbar1
مشاهده در ایتا
دانلود
و هجدهم ادامه ی حضور🌹 👇👇👇 💫بعد گفتم: من هم قول می دهم نمازهايم را اول وقت بخوانم، سپس برای اين شهيد كه اسمش را نمی دانستم فاتحه خواندم. 💫باور كنيد خيلی سريع مشكل من برطرف شد! حالا آمدم از ايشان تشكر كنم. 💫سيد ادامه داد: پارسال دوباره اوضاع كاری من به هم خورد! مشكلات زيادی داشتم. 💫از جلوی تصوير آقا ابراهيم رد شدم و ديدم به خاطر گذشت زمان، تصوير زرد و خراب شده. 💫من هم داربست تهيه كردم و رنگ ها را برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصويرِ شهيد. 💫باوركردنی نبود، درست زمانی كه كار تصوير تمام شد، يک پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد. خيلی از گرفتاري های مالی من برطرف گرديد. 💫بعد ادامه داد: آقا اينها خيلی پيش خدا مقام دارند. ما هنوز اينها را نشناخته ايم! كوچكترين كاري كه برايشان انجام دهی، خداوند چند برابرش را بر می گرداند. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫آمده بود مسجد. از من سراغ دوستان آقا ابراهيم را گرفت! 💫اين شخص می خواست از آنها در مورد اين شهيد سؤال كند. 💫پرسيدم: كار شما چيه!؟ شايد بتوانم كمک كنم.
و نوزدهم ادامه ی حضور🌹 👇👇👇 💫گفت: هيچی، میخواهم بدانم اين شهيد هادی كی بوده؟ قبرش كجاست!؟ 💫كمی فكر كردم. مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه سكوت گفتم: ابراهيم هادی شهيد گمنام است و قبر ندارد. مثل همه شهدای گمنام. اما چرا سراغ اين شهيد را ميگيريد؟ 💫آن آقا كه خيلی حالش گرفته شده بود ادامه داد: منزل ما اطراف تصوير شهيد هادی قرار داره، من دختر كوچكی دارم كه هر روز صبح از جلوی تصوير ايشان رد ميشه و ميره مدرسه. 💫يكبار دخترم از من پرسيد: بابا اين آقا كيه!؟ 💫من هم گفتم: اينها رفتند با دشمن ها جنگيدند و نگذاشتند دشمن به ما حمله كنه، بعد هم شهيد شدند. 💫دخترم از زمانی كه اين مطلب را شنيد هر وقت از جلوی تصوير ايشان رد می شد به عكس شهيد هادی سلام ميكنه. 💫چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را می بينه! شهيد هادي به دخترم می گويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام ميكنی من جوابت رو ميدم! برای تو هم دعا ميكنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت ميكني. 💫حالادخترم از من می پرسه: اين شهيد هادی كيه؟ قبرش كجاست!؟ 💫بغض گلويم را گرفت. حرفی برای گفتن نداشتم. 💫فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه ميخوای آقا ابراهيم هميشه برات دعا كنه مواظب نماز و حجابت باش. 💫بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم. ادامه دارد... @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
و بیستم ادامه ی حضور🌹 👇👇👇 💫يادم افتاد روي تابلوئی نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشی آنها نيز با تو خواهند بود.» 💫اين جمله خيلی حرفها داشت. 💫نوروز 1388 بود. برای تكميل اطلاعات كتاب، راهی گيلان غرب شديم. 💫در راه به شهر ايوان رسيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. 💫از صبح رانندگي و... هيچ هتل يا مهمان پذيری در شهر پيدا نكرديم! 💫در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صدای اذان مغرب آمد. 💫با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتمًا برای نماز به مسجد می رفت. 💫ما هم راهي مسجد شديم. 💫نماز جماعت را خوانديم. 💫بعد از نماز آقايی حدودًا پنجاه سال جلو آمد و با ادب سلام كرد. 💫ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ 💫با تعجب گفتم: بله چطور مگه!؟ 💫گفت: از پلاک ماشين شما فهميدم. 💫بعد ادامه داد: منزل ما نزديک است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد!؟ 💫گفتم: خيلی ممنون ما بايد برويم. ادامه دارد..... @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
و بیست و یکم ادامه ی حضور🌹 👇👇👇 💫ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. 💫نمی خواستم قبول كنم. 💫خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقای محمدی از مسئولين شهرداری اينجا هستند، حرفشان را قبول كن. 💫آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. 💫با هم حرکت کرديم. شام مفصل، بهترين پذيرايی و.. انجام شد. 💫صبح بعد از صبحانه مشغول خداحافظی شديم. 💫آقاي محمدی گفت: می توانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟ 💫گفتم: برای تكميل خاطرات يک شهيد، راهی گيلان غرب هستيم. 💫با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم. كدام شهيد؟! 💫گفتم: او را نمی شناسيد، از تهران آمده بود. بعد عكسی را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. 💫با تعجب نگاه كرد و گفت: اين كه آقا ابراهيم است!! 💫من و پدرم نيروی شهيد هادی بوديم. توی عملياتها، توی شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ! 💫مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نمی دانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. 💫ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايی شد ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! 💫آقا ابراهيم ممنونم. 💫ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم.. . ادامه دارد... @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
و بیست و دوم سلام بر ابراهیم🌹 👇👇👇 💫وقتی تصميم گرفتيم کاری در مورد آقا ابراهيم انجام دهيم، تمام تلاش خودمان را انجام داديم تا با كمک خدا بهترين کار انجام گيرد. 💫هرچند می دانيم اين مجموعه قطره ای از دريای كمالات و بزرگواری های آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده. 💫اما در ابتدا از خدا تشكر كردم. چون مرا با اين بنده پاک و خالص خودش آشنا نمود. 💫همچنين خدا را شكر كردم كه برای اين كار انتخابم نمود. 💫من در اين مدت تغييرات عجيبی را در زندگی خودم حس كردم! 💫نزديك به دو سال تلاش، شصت مصاحبه، چندين سفر كاری و چندين بار تنظيم متن و... انجام شد. 💫دوست داشتم نام مناسبی كه با روحيات ابراهيم هماهنگ باشد برای کتاب پيدا کنم. 💫حاج حسين را ديدم. پرسيدم: چه نامی برای اين كتاب پيشنهاد می كنيد؟ 💫ايشان گفتند: اذان. 💫چون بسياری از بچه های جنگ، ابراهيم را به اذان هايش می شناختند، به آن اذان های عجيبش! ادامه دارد... @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
و بیست و سوم ادامه ی سلام بر ابراهیم🌹 👇👇👇 💫يكی ديگر از بچه ها جمله شهيد ابراهيم حسامی را گفت: شهيد حسامی به ابراهيم می گفت: عارف پهلوان. 💫اما در ذهن خودم نام مجموعه را «معجزه اذان» انتخاب كردم. 💫شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم. 💫قرآنی كنار ميز بود. توجهه ام به آن جلب شد. قرآن را برداشتم. 💫در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم! 💫بعد به خدای خود گفتم: تا اينجای كار همه اش لطف شما بوده، من نه ابراهيم را ديده بودم، نه سن و سالم می خورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد. خدايا من نه استخاره بلد هستم نه می توانم مفهوم آيات را درست برداشت كنم. 💫بعد بسم الله گفتم. سوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي ميز گذاشتم. صفحه‌اي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. 💫با ديدن آيات بالای صفحه رنگ از چهره ام پريد! سرم داغ شده بود، بی اختيار اشک در چشمانم حلقه زد. 💫در بالاي صفحه آيات 109 به بعد سوره صافات جلوه گری می كرد كه می فرمايد: 💫سلام بر ابراهيم اينگونه نيكوكاران را جزا می دهيم به درستی كه او از بندگان مؤمن ما بود. ادامه دارد... @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
و بیست و چهارم شهیدان زنده اند🌹 👇👇👇 💫اين حرف ما نيست. قرآن می گويد شهدا زنده اند. 💫شهدا شاهدان اين عالمند و بهتر از زمان حيات ظاهری خود، از پس پرده خبر دارند! 💫در دوران جمع آوری خاطرات برای اين کتاب، بارها دست عنايت خدا و حمايت های آقا ابراهيم را مشاهده کرديم! 💫بارها خودش آمد و گفت براي مصاحبه به سراغ چه کسی برويد!! 💫اما بيشترين حضور آقا ابراهيم و ديگر شهدا را در حوادث سخت روزگار شاهد بوديم. 💫اين حضور، در حوادث و فتنه هائی که در سالهای پس از جنگ پيش آمد به خوبی حس می شد. 💫در تيرماه سال1378 فتنه ای رخ داد که دشمنان نظام بسيار به آن دل خوش کردند! اما خدا خواست که سرانجامی شوم نصيب فتنه گران شود. 💫در شب اولی که اين فتنه به راه افتاد و زمانی که هنوز کسی از شروع درگيری ها خبر نداشت، در عالم رويا سردار شهيد محمد بروجردی را ديدم! ايشان همه بچه های مسجد را جمع کرده بود و آنها را سر يکی از چهار راه های تهران برد! 💫درست مثل زمانی که حضرت امام وارد ايران شد. در روز 12 بهمن هم مسئوليت انتظامات با ايشان بود. 💫من هم با بچه های مسجد در كنار برادر بروجردی حضور داشتم. ادامه دارد... @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
و بیست و ششم این تذهبون🌹 👇👇👇 💫در دوران دفاع مقدس با همسرم راهی جبهه شديم. 💫شوهرم در گروه شهيد اندرزگو و من امدادگر بيمارستان گيلان غرب بودم. را اولين بار در آنجا ديدم. 💫يکبار که پيکر چند شهيد را به بيمارستان آوردند، برادر هادی آمد و گفت: شما خانم ها جلو نيائيد! پيکر شهدا متلاشی شده و بايد آنها را شناسائی کنم. 💫بعدها چند بار نوای ملکوتی ايشان را شنيدم. صدای بسيار زيبائی داشت. 💫 وقتی مشغول دعا می شد، حال و هوای همه تغيير ميکرد. 💫من ديده بودم که بسيجی ها عاشق ابراهيم بودند و هميشه در اطراف او پر از نيروهای رزمنده بود. 💫تا اينکه در اواخر سال1360 آنها به جنوب رفتند و من هم به تهران برگشتم. 💫چند سال بعد داشتيم از خيابان 17 شهريور عبور می کرديم که يکباره تصوير آقا ابراهيم را روی ديوار ديدم! 💫من نمی دانستم که ايشان شهيد و مفقود شده! 💫از آن زمان، هر شب جمعه به نيت ايشان و ديگر شهدا دو رکعت نماز می خوانم. 💫تا اينکه در سال1388 و در ايام ماجرای فتنه، يک شب اتفاق عجيبی افتاد. 💫در عالم رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره ای بسيار نورانی و زيبا، روی يک تپه سر سبز ايستاده! پشت سر او هم درختانی زيبا قرار داشت. 💫بعد متوجه شدم که دو نفر از دوستان ايشان که آنها را هم می شناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک باتلاق هستند! 💫آنها می خواستند به جائی بروند اما هرچه دست و پا می زدند بيشتر در باتلاق فرو ميرفتند! 💫ابراهيم رو به آنها کرد و فرياد زد و اين آيه را خواند: اَینَ َتذهَبوُن (به کجا ميرويد؟!) 💫اما آنها اعتنائی نکردند! @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
و بیست و هفتم ادامه ی اَینَ تَذهَبون🌹 👇👇👇 💫روز بعد خيلی به اين ماجرا فکر کردم. اين خواب چه تعبيری داشت؟! 💫پسرم از دانشگاه به خانه آمد. بعد با خوشحالی به سمت من آمد و گفت: مادر، يک هديه برايت گرفته ام! 💫بعد هم کتابی را در دست گرفت و گفت: کتاب شهيد چاپ شده.. 💫به محض اينکه عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد! 💫پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر ميکردم خوشحال ميشی؟! 💫جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو. 💫من دقيقا همين صحنه روی جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در همين حالت ديدم! 💫بعد مشغول مطالعه کتاب شدم. 💫وقتی که فهميدم خواب من رويای صادقه بوده، از طريق همسرم به يکی از بسيجيان آن سالها زنگ زديم. 💫از او پرسيديم كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبری داری؟ 💫خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ی سابقه جبهه و مجاهدت، از حاميان سران فتنه شده و در مقابل رهبر انقلاب موضع گيری دارند! 💫هرچند خواب ديدن حجت شرعی نيست، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجرای آن خواب را تعريف کنم. 💫خدا را شکر، همين رويا اثربخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادی دوستانش شد. ادامه دارد... @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
و سی ام ادامه ی مزار یادبود🌹 🗣خواهرشهید 👇👇👇 💫روزی که براي اولين بار در مقابل سنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يکباره بدنم لرزيد! رنگم پريد و با تعجب به اطراف نگاه کردم! 💫چند نفر از بستگان ما هم همين حال را داشتند! 💫ما به ياد يک ماجرا افتاديم که سی سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود! 💫درست بعد از عمليات آزادی خرمشهر، پسرعموی مادرم، شهيد حسن سراجيان، به شهادت رسيد. 💫آن زمان ابراهيم مجروح بود و با عصا راه ميرفت. اما به خاطر شهادت ايشان به بهشت زهرا سلام الله علیها آمد. 💫وقتی حسن را دفن کردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جای خوبی هستی! قطعه26 و كنار خيابان اصلی. هرکي از اينجا رد بشه يه فاتحه برات ميخونه و تو رو ياد میکنه. 💫بعد ادامه داد: من هم بايد بيام پيش تو! دعا کن من هم بيام همین جا، بعد هم با عصای خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد! 💫چند سال بعد، درست همان جائی که ابراهيم نشان داده بود، يک شهيد گمنام دفن شد. و بعد به طرز عجيبی سنگ يادبود ابراهيم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!! ادامه دارد....
و سی و یکم (بخشی از قسمت پایانی کتاب ) سخن آخر🌹 💫با ياری خدا چهار سال از انتشار کتاب آقا ابراهيم گذشت. 💫در طی سالهای 1389 تا پايان 1392 کتاب سلام بر ابراهيم بيش از پنجاه بار تجديد چاپ گرديد. 💫شايد خود ما هم باور نمی کرديم که بدون هيچ گونه حمايت رسانه ای و دولتی و تنها با عنايات حضرت حق و از طريق ارتباط مردمی، بيش از 150000جلد از اين کتاب به فروش برسد! آن هم در اين بازار آشفته کتاب! 💫در اين مدت هزاران تماس و پيامک و ايميل از طرف دوستان جديد ابراهيم براي ما رسيد! 💫همه از عنايات خدا، به واسطه اين شهيد عزيز حکايت می کردند. 💫از شفای بيمار سرطانی در استان يزد با توسل و عنايت شهيد هادی تا دانشجوئی لاابالی که شايد اتفاقی با اين شهيد آشنا شد و مسير زندگيش تغيير کرد! 💫از آن جوانی که هر جا برای خواستگاری می رفت، نتيجه نمی گرفت و خدا را به حق شهيد هادی قسم داد و در آخرين خواستگاری، به خانه ای رفت که تصوير شهيد هادی زينت بخش آن خانه بود و آنها هم از اين شهيد خواسته بودند که.. 💫تا جوانانی که به عشق ابراهيم به سراغ ورزش باستانی رفتند و همه کارهايشان را بر اساس رضايت خدا تنظيم کردند. 💫در اين سالها، روزی نبود که از ياد او جدا باشيم. همه ی زندگی ما با وجود او گره خورد. 💫ابراهيم مسيری را هموار کرد که با عنايات خدا بيش از سی کتاب ديگر جمع آوری و چاپ شد. 💫با راهی كه او به ما نشان داد، ده ها شهيد بی نشان ديگر از اقصی نقاط اين سرزمين به جامعه اسلامي معرفی گرديدند. ادامه دارد....
و سی و دوم(پایان) ادامه ی سخن آخر🌹 👇👇👇 💫كتاب هائی كه بيشتر آنها ده ها بار تجديد چاپ و توزيع گرديده. 💫شايد روز اول فکر نمی کرديم اينگونه شود، اما ابراهيم عزيز ما، اين اسوه اخلاص و بندگی، به عنوان الگوی اخلاق عملی حتی برای ديگر كشورها و ملیت ها مطرح شد! 💫از کشمير آمدند و اجازه خواستند تا کتاب ابرهيم را ترجمه و در هند و پاکستان منتشر کنند! 💫می گفتند برای مسلمانان آن منطقه بهترين الگوی عملي است. 💫و اين کار در دهه فجر 1392 عملی شد. 💫بعد از آن، برخی ديگر از دوستان خارج نشين، اجازه ترجمه انگليسی کتاب را خواستند. 💫آنها معتقد بودند که ابراهيم، براي همه انسانها الگوی اخلاق است. 💫خدا را شکر که در سال 1393 اين کار هم به نتيجه رسيد. 💫آری، ما روز اول به دنبال خاطرات او رفتيم تا ببينيم کلام مرحوم شيخ حسين زاهد چه معنائي داشت، که با ياری خدا، صدق کلام ايشان اثبات شد. 💫ابراهيم الگوي اخلاق عملی برای همه انسان هائی است که مي خواهند درس درست زيستن را بياموزند. 🌸🌺پایان کتاب سلام بر ابراهیم۱🌺🌸 @hazratehzahra 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄