صبح زود است و همه آماده حركت به سوى مدينه هستند. ما ديگر بايد با سرزمين خيبر خداحافظى كنيم. نگاه تو به خيبر خيره مى ماند، جايى كه معجزه دست خدايى على (ع) را با چشم ديدى! تاريخ هيچ گاه اين معجزه را فراموش نخواهد كرد. نام خيبر با نام على (ع) گره خورده است. ديگر هيچ كس خيبر را بدون على (ع) نخواهد شناخت. لشكر اسلام به سوى مدينه به پيش مى رود. آفتاب بالا آمده است. صداى زنگ شترها سكوت دشت را مى شكند. ساعتى مى گذرد. اكنون ما به يك دو راهى مى رسيم. يك راه به طرف جنوب مى رود و به مدينه مى رسد. راه ديگر به سمت غرب و تو را به فَدَك مى رساند. لشكر اسلام به راه مدينه مى رود، مقصد ما شهر پيامبر است; امّا چشم تو به راه فدك خيره مانده است و در فكر فرو رفته اى. صدايت مى زنم: ــ همسفر! كجايى! اينجا نيستى! ــ آرى، دلم در سرزمين فدك است. كاش مى شد به فدك مى رفتم و از نزديك آنجا را مى ديدم. ــ مگر در فدك چه خبر است كه مى خواهى به آنجا بروى؟ ــ نمى دانم; امّا حسّ غريبى به من مى گويد كه بايد فدك را از نزديك ببينم. گمان مى كنم يك رازى در آينده اين فدك است كه مرا بى قرار كرده است. فدك گمشده من است. نمى دانم چه كنم؟ ــ خوب زودتر اين را به خود من مى گفتى. ما با هم به فدك مى رويم. ــ جانِ من راست مى گويى! ــ بله كه راست مى گويم. شايد باور نكنى; امّا بدان كه تو از سرمايه هاى من هستى. يك خواننده و همسفر خوب! لحظه اى با خود فكر مى كنم. مى خواهم جورى برنامه ريزى كنم كه ما به فدك برويم، آنجا را ببينيم و سريع برگرديم طورى كه قبل از ورود پيامبر به مدينه به لشكر اسلام ملحق شويم. اين نياز به برنامه ريزى دقيقى دارد 🌻🌻🌻🌻🔶🌻🌻🌻🌻 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef