خدايا! تو خودت دارى مى بينى كه مردم دارند هيزم جمع مى كنند تا ابراهيم(ع) را با آتش بسوزانند! فريادها بلند است، هر كس مى خواهد از دين پدران خود حمايت كند، هيزم بياوريد، اى مردم! آتش، سزاى كسى است كه بت ها را شكسته و به دين ما اهانت كرده است. بعد از مدّتى، تا چشم كار مى كند، هيزم جمع شده است، آتش زبانه مى كشد، ابراهيم(ع) را هم در منجنيق نشانده اند و مى خواهند او را به داخل آتش پرتاب كنند. يكى با ابراهيم(ع) سخن مى گويد: اى ابراهيم! آيا هنوز هم سر حرف خود هستى؟ آيا نمى خواهى دست از يكتاپرستى بردارى؟ ابراهيم(ع) هيچ جوابى نمى دهد، او لبخندى بر لب دارد، همه اميد او به توست. جبرئيل اين منظره را مى بيند; شعله هاى آتشى كه زبانه مى كشد، جمعيّتى كه براى تماشا آمده اند، تماشاى اين منظره براى جبرئيل سخت است. او منتظر است تا تو كارى بكنى، اگر تو چند لحظه ديگر صبر كنى، ابراهيم(ع) در آتش خواهد سوخت. چرا باران نمى بارد تا اين آتش خاموش شود؟ چرا باد و طوفان نمىوزد تا اين آتش را پراكنده كند و بر روى خود اين مردمِ بت پرست بياندازد؟ سرانجام صبر جبرئيل تمام مى شود، اكنون او با تو با تندى سخن مى گويد: اى خدا! مگر نمى بينى كه ابراهيم را مى خواهند در آتش بسوزانند؟ روى زمين، كسى غير از او تو را نمى پرستد، نگاه كن كه دشمن چگونه او را اسير كرده و مى خواهد او را در آتش بياندازد! و تو به جبرئيل چنين مى گويى: اى جبرئيل! آرام باش! من هرگز در كار خود عجله نمى كنم، كسى عجله مى كند كه مى ترسد نتواند بعداً كارى انجام بدهد، من خداى توانايى هستم كه هر وقت بخواهم، مى توانم ابراهيم را نجات بدهم!... من آتش را براى او گلستان خواهم كرد. 💖💖💖💖❤️💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef