🖤 🖤 سلام.👋 وقتتون بخیر. اربعین سال ۹۸ دومین سفر من به کربلا بود و میشه گفت شیرین‌ترین و لذت‌بخش‌ترین سفرم در تمام این ۱۴ سال زندگیم. 😌 ما (یعنی من و خانواده‌ام) زمانی که از مرز رد شدیم، هوا بسیار بسیار گرم بود.😤 سر ظهر بود و ما هم اونجا خیلی معطل شدیم. مدل چادری که سرم بود جلابیب بود و زیر اون یه مانتو و روسری هم داشتم... داشتم از گرما هلاک میشدم. کمبود آب در عراق هم قوز بالا قوز.😫 اینقدر از این سفر پشیمون شدم که به پدرم گفتم من رو ول کنید من از همینجا برمیگردم ایران!! من اصلا کربلا نمیخوام. فقط بیاین برگردیم. ولی برنگشتیم😐 سوار یک اتوبوس عراقی بودیم که به یک موکب رسیدیم و برای ناهار توقف کردیم. اونجا بود که یک جرقه طلایی در ذهن من ایجاد شد.✨ سریع به مامانم گفتم که با چادرش دور من رو بپوشونه که من مانتوام رو در بیارم. همونطور که میدونید مدل چادر جلابیب جوریه که جلوش کاملا با زیپ بسته میشه. منم از این مزیت استفاده کردم و کلا بیخیال مانتو شدم و فقط یه لباس معمولی تنم بود با چادرم که تمام بدنم رو پوشونده بود. ✅ بجای روسری هم از هد و روبنده استفاده کردم. هد زده بودم که موهام دیده نشه و روبندم رو هم زدم که گردنم دیده نشه. کل سفر رو به همین شکل طی کردم و چادرم رو هیج جا از خودم جدا نکردم. چادرم با من به سامرا آمد. با هم به کاظمین رفتیم. با چادرم به نجف اشرف رفتم. کیلومترها راه را تا کربلا با چادرم رفتم. واقعا حس میکردم چادرم مونس من در این کشور غریب است. آبان ۱۳۹۸ بود که من با تمام وجودم فهمیدم که چادرم دیگر تکه ای پارچه مشکی نیست. چادر مشکی من تکه ای از وجود من شده بود. تا آخر هم هست...💞 من ۱۴ سالمه از نیشابور🌹 🖤 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🖤