⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
60 ستاره سهیل
مینو از شنیدن این خبر، خیلی ستاره را تحسین کرد و به او گفت که آمادگی کامل برای تبدیل شدن به یک عضو فعال را دارد.
با حرفهای عمو، ذهنش درگیر شده بود، بعد از تحسینهای مینو درباره فتنه هشتاد و هشت از او سوال کرد، مینو برایش تایپ کرد.
-این اسمیه که اونا روش گذاشتن. درسته ما اون زمان بچه بودیم، ولی من اطلاعات زیادی دارم، که همهاشو مدیون استاد بزرگم هستم. استاد میگه اون زمان خیلی به مردم ظلم کردن. کروبی رو که نماینده مردم بود، زندانی کردن. با وجود اینکه کروبی خیلی طرفدار داشت، تو انتخابات حقشد خوردن. بذار یه چندتا مطلب برات بفرستم، ببین چه بلایی سر معترضا آوردن. تازه مگه چهکار کردن؟ فقط یه اعتراض ساده به نتایج انتخابات داشتن، همین!
دل ستاره با خواندن پیامهای مینو، مانند کتری در حال جوش به قلقل افتاد؛ نمیتوانست باور کند که بخاطر یک اعتراض ساده، چنین برخوردی با معترضین بشود. پیامهای مینو به شدت حالش را بد کرد، مگر شمارش دوباره آراء چقدر سخت بود؟ مگر اینکه تقلبی شده باشد. همینکه این حرف به ذهنش رسید، از مینو پرسید و او در جوابش نوشت:
-معلومه که تقلب کردن. ستاره تو کجا زندگی میکنی که از هیچی خبر نداری.
-ستاره ایموجی غمگین فرستاد. دوباره نوشت:
-از عموم پرسیدم اتفاقا، ولی گفت بعدا بهم توضیح میده.
با به میان آوردن اسم عمویش چیزی در دلش فرو ریخت، یعنی عمو هم در تمام این اتفاقات شریک بوده! میتوانست عموی مهربانش را تصور کند که چگونه گول حرفهای آنها را خورده. با جواب مینو به خودش آمد.
-بفرما! معلومه که جوابی نداره. حتما میخواست تا همون بعدا، فکر کنه تا یه جوابی براش آماده کنه که پای خودشون وسط نیاد. ستاره خیلی باید مراقب باشیا.نباید اجازه بدی حرفایی که همکارای عموت بهش گفتنو و مغزشو شستوشو دادن، روت اثر بذاره. وگرنه روحت برای کلاسای شکرگزاری کدر میشه و نمیتونه به اون درجات بالاش برسی. مثل دلسا که هی درجا میزنه.
ستاره لببرچید.
-باشه بابا، بچه که نیستم، حواسم هست.
تمام فکر ستاره درگیر این مسئله بود. مطالبی را که مینو میفرستاد با حرارت تمام میخواند. آنقدر حالش بد شد که احساس کرد فشارش به شدت بالا رفته. نبض کنار شقیقهاش مانند قلبش، تپش ضربان گرفته بود؛ پای عمویش اگر گیر باشد، چه؟
دوباره تایپ کرد.
-دیگه ازین پیاما برام نفرست، مینو حالم بد شده.. فکر عموم داره دیوونم میکنه! میدونم دارن ازش سواستفاده میکنن. عموم، خیلی مهربونه! ازین که دارن سرش شیره میمالن و به این کارا مجبورش میکنن، حالم داره بد میشه.
لحن مینو عوض شد
-عزیرم چرا حرص میخوری؟
ما اومدیم که وضعیتو عوض کنیم. بعدم با ندیدن واقعیت آدم نمیتونه برای هدفش بجنگه. توصیه میکنم برای تقویت شجاعتت فیلم ببینی. باید ترست بریزه. بگو کیان برات فیلم بفرسته حتما. رابطتتون با هم چطوره؟
ستاره برق اتاق را خاموش کرد، تا عمو متوجه بیدار شدنش نشود. بعد سرش را زیر پتو کرد و در جواب مینو نوشت:
-خوبه، بهم پیام میده. دوبار باهم رفتیم بیرون، ولی تا رسیدم خونه سکته کردم. کلی عضو هم، برای کانال جمع کردیم. البته باید اعتراف کنم، کار کیان خیلی حرفهای بود تو این زمینه.
-خب خداروشکر. همینطور ادامه بدین. من مطمئنم ما میتونیم حقمونو از حکومت بگیریم. نگران نباش، یه روز انتقام هشتاد و هشتو میگیریم. باید تاوان اون خونای بیگناهو پس بدن. تو هستی با ما؟
-معلومه که هستم، وقتی کاری درست باشه. چرا نباشم؟ روم حساب کن.
چتش که با مینو تمام شد. کیان در واتساپ به او پیام داد. از او خواسته بود صوت شانزدهم شکرگزاری را در کانال ارسال کند.
"ای وای !امروزو یادم رفت."
برای کیان تایپ کرد.
-چشم، آقای من!
چند دقیقه بعد، دوباره پیامی از طرف کیان آمد که با خواندن آن قلبش دوباره ضربان گرفت.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸
@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓