#خاطرات_شهدا🌷
💠 برشی از کتاب
#عمار_حلب (زندگینامه شهید محمدخانی)
به قلم
#محمدعلی_جعفری
🍃🌹تهران که میآمد وعده میکرد مسجد
#ارگ در مراسم های حاج منصور ارضی.
تازه
#موتور خریده بودم. بعد از افطار گفتم میآیم دنبالت باهم برویم.
از میدان شهدا که رد شدیم یک ماشین پیکان سفید
#خلاف آمد و پیچید جلوی ما. بدجور خوردیم بهش. پرت شدم. از بالای سرم رد شد خیلی متبحرانه خودش را جمع کرد. استخوان ترقوهام
#شکست. محمدحسین
#زخم های سطحی برداشت.
🍃🌹میخواستم زنگ بزنم به
#پلیس، نگذاشت. میگفت طوری نیست... گفتم:《بابا من داغون شدم،چیزی از موتورم نمونده.》 گفت:《این بنده خدا گناه داره،
#گرفتاره》
بالاخره به راننده ماشین گفت برو...
من را برد
#بیمارستان امام حسین (ع). دکتر آورد بالای سرم. اذان گفتند؛ بدون سحری نیت
#روزه کرد؛ هرچه اصرار کردم نرفت خانه.
🍃🌹بچه اولش که به دنیا آمد از همان بدو تولد مشکل
#تنفسی داشت.
هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.
بعد از چند روز پیام داد:《دارم پسرم را
#دفن میکنم》
از
#یزد که آمد نمیخواستم راجع به آن قضیه صحبت کنم. معلوم بود در دلش
#غصه دارد.
🍃🌹با خانمش میآمد مسجد ارگ. یکدفعه گفت:《اگر این مناجات
#حاج_منصور نبود نمیدانم میتوانستم این درد را تحمل کنم یا نه... اینجا که میام آرام میشوم.》
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
💟
@hemmat_hadi