💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_نهم
خدا هم عجب برنامهاي برام درست کرده بود.
نکرده بود یکی
رو نصیبم کنه که بشه دو کلوم حرف زد باهاش.
این برادر الهی حتما به خاطر ترس از آتش
جهنم سعی می کرد
باهام حرف نزنه .
بی اختیار با صداي آرومی گفتم .
من – واي خدا .
درستکار – وقتی حاضر نیستین براش نماز بخونین چرا صداش
می کنین ؟
پر حرص نگاهش کردم .
در حالی که هنوز به آتیش خیره بود
حرف می زد .
من – دلم نمی خواد بخونم چون من رو وسط این بیابون ول کرده
.
درستکار – مگه ازش طلبکارین ؟
اخمی کردم .
دلم می خواست بگم " به تو چه " .. ولی در عوض گفتم .
من – آره . وقتی ما رو آفریده در قبال ما مسئوله .
درستکار – درسته مسئوله ولی وظیفه نداره .
در ضمن مسئوله که
الان صحیح و سالم اینجا نشستین دیگه .
با سر به هواپیما اشاره کردم .
من – اونا که سالم نیستن !
درستکار – اونا وقتش بود که برگردن پیش خودش .
من – ولی حق نداشت ما رو اینجوري ، اینجا ول کنه .
درستکار – حق و نا حق رو خودش معین می کنه .
نه مایی که حتی نمی دونیم چی به صالحمونه و چی نیست.
انگار ایشون وکیل وصی خدا بود که اینجوري ازش طرفداري میکرد .
براي اینکه بهش نشون بدم خودش هم به
حرفاش اعتقاد نداره گفتم .
من – خودت الان ناراحت نیستی که اینجایی ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem