💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اگر امیرمهدی نبود بی شک فرار میکردم اما بودن امیرمهدی حکم به ایستادنم می‌داد. پوزخند تمسخر آمیزش ، لب هام رو به هم دوخت . من هم براي باز کردنش هیچ تلاشی نکردم . استرس زیادم نمی ذاشت به راحتی تصمیم به کاري بگیرم . حتماً پویا سکوتم رو که دید انگار جري تر شد . التماس توي چشمام رو دید و نقطه ضعفم دستش اومد که رو کرد به امیرمهدي . پویا – خوشبختم . پویا هستم نامزد قبلی مارال ! و دست برد سمت امیرمهدي براي دست دادن . با سادگی خودم رو لو دادم . فهمیده بود ترسم از چیه ؟ فهمیده بود با ساده ترین راه می تونه آشیونه ي تازه ساخته م رو تلی از خاك کنه . دل بستم به معجزه ي خدا ، همون آیتی که در وجود امیرمهدي قرار داده بود . همون عشقی که مقدس بود . شاید از این بحران نجات پیدا کنم . امیرمهدي نفس عمیقی کشید و باهاش دست داد . امیرمهدي – خوشبختم . خیلی با آرامش حرف زد . و من موندم پس چرا من انقدر بی تابم و پر از دلشوره ! پویا با لحن خاصی گفت . پویا – گفته که با من نامزد بوده ؟ امیرمهدي فشار خفیفی به دستم که تو دستش بود ؛ داد . امیرمهدي – بله . خبر دارم . پویا – گفته منم همه کاری براش انجام میدادم؟ و دوباره خیره شد به چشماي امیرمهدي . مثل ماري که با چشماش شکارش رو هیپنوتیزم می کنه تا راحت و یک دفعه اي هجوم بیاره . گارد بدي در مقابلمون گرفته بود . امیرمهدي باز هم نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – بله . اینم می دونم . پویا یه لنگه ابرو بالا انداخت . پویا – اینم گفته که تو مهمونیا بامن میرقصید ؟ گفته دستاش تا حالا گرفتم؟ گفته عاشق بلندي موهاش بودم ؟ سرش رو کمی جلو آورد و با لبخند خاصی گفت . پویا – بوي یکی از عطراش که محشره . ناباور نگاهش کردم . تیشه برداشته بود که بزنه به کدوم ریشه ؟ حس کردم صدای امیرمهدي جدي تر شده . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem