دو از نمیدانم چند.... . یک بار دوستی توی اینستاگرام پستی گذاشته بود با محوریت چایی و نویسندگی و نوشتن و این‌ها. واژه های دقیقش را یادم نمی‌آید، اما مضمون کلام این بود که اگر نویسنده باشی آنطور که باید و غرق شوی در واژه ها، بارها و بارها چایی کنار دستت یخ میکند و متوجه نمیشوی. من یک آدمِ عاشق حواشی هستم که نگو و نپرس، یعنی اگر یک لیوان چای، یک ظرف میوه، یا هر چیز دیگری به هنگام نوشتن و خواندن کنارم باشد تا تهش را درنیاورم نمیتوانم تمرکز کنم روی کار. دائما حواسم به آن لیوان چای نصفه و نیمه هست که تمامش کنم تا سرد نشده. من بعد از خواندن آن پست بارها دلم آن حس را خواست، اینکه آنقدر غرق در واژه شوی و توی دریای کلمات پایین بروی که دیگر گوش و چشمت چیز دیگری را نبیند. این حس برایم محقق نشد تا وقتی که این حلقه‌ی دوست داشتنی تشکیل شد. من یا بهتر است بگویم ما ، بارها چایی هایمان خنک شد، سرد شد، یخ زد اما همچنان داشتیم سر یک تیتر یا یک تک مصرع یا روایتِ یک پوستر چانه می‌زدیم. چای را برایمان عوض میکردند و دوباره چای یخ میزد. باورم نمیشد روزی این حس را تجربه کنم. باید به تجربه های ناب امسالم اضافه‌ شان کنم. . ولی خدا وکیلی : گر مخیر بکنندم وسط کار چه خواهی چای ما را و همه نعمت فردوس شما را😅😅 . اردیبهشت۱۴۰۲