#داستان_آموزنده
🔆اسلحه مسموم در توبره
✨مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زيد رزامى حكايت كند:
🔸روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، كه شخصى از گروه خوارج - كه درون توبره و خورجين خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى كرده بود - وارد شد.
🔸آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است ، كه چون فرزند رسول اللّه است ، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤ الى مى پرسم ، چنانچه جواب صحيحى نداد، او را با اين سلاح نابود مى سازم .
🔸پس چون در محضر مبارك امام رضا عليه السلام نشست ، سؤ ال خود را مطرح كرد.
حضرت فرمود: سؤ الت را به يك شرط پاسخ مى گويم ؟
🔸منافق گفت : به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى ؟
🔸امام عليه السلام فرمود: چنانچه جواب صحيحى دريافت كردى و قانع و راضى شدى ، آنچه در توبره خود پنهان كرده اى ، درآورى و آن را بشكنى و دور بيندازى .
🔸آن شخص منافق با شنيدن چنين سخن و مشاهده چنين برخوردى متحيّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بيرون آورد و شكست ؛ و بعد از آن اظهار داشت :
🔸 ياابن رسول اللّه ! با اين كه مى دانى ماءمون طاغى و ظالم است ، چرا داخل در امور او شدى و ولايتعهدى او را پذيرفتى ، با اين كه آن ها كافر هستند؟!
امام رضا عليه السلام فرمود: آيا كفر اين ها بدتر است ، يا كفر پادشاه مصر و درباريانش ؟
آيا اين ها به ظاهر مسلمان نيستند و معتقد به وحدانيّت خدا نمى باشند؟
🔸و سپس فرمود: حضرت يوسف عليه السلام با اين كه پيغمبر و پسر پيغمبر و نوه پيغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا كرد تا وزير دارائى و خزينه دار اموال و ديگر امور مملكت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست ، در حالى كه مى دانست او كافر محض مى باشد.
🔸و من نيز يكى از فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستم و تقاضاى دخالت در امور حكومت را نداشتم ؛ بلكه آنان مرا بر چنين امرى مجبور كردند و به ناچار و بدون رضايت قلبى در چنين موقعيّتى قرار گرفتم .
آن شخص جواب حضرت را پسنديد و تشكّر و قدردانى كرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت .
📚الخرايج والجرايح : ج 2، ص 766، ح 86.
حکایت
@hkaitb