بسم الله الغیور
قسمت31 (ضمیمه) درسنامه عفاف، ص115
🔹عفافگرايي سيد محمدباقر ميرداماد و سير در افلاك
سالها پيش، بيرون از شهر قزوين -كه در آن روزگار پايتخت ايران زمين بود- مدرسهاي وجود داشت كه دانش پژوهان علوم ديني در آنجا تحصيل ميكردند.
عصر پنجشنبهاي بود كه همگي به خانههاي خود رفته بودند و تنها، محمدباقر در مدرسه مانده بود...
درب مدرسه كوبيده شد. بيدرنگ برخاست، چراغ را برداشت و بهسوي در شتافت، از پشت در صدا زد: شما كي هستيد؟ چه ميخواهيد؟
ـ خواهش ميكنم در را باز كنيد! خواهش ميكنم! (صداي يك زن!)
محمدباقر شگفتزده در را باز كرد. ناگاه دختر جواني را ديد!
ـ من براي تفريح از شهر خارج شده بودم ليكن به هنگام بازگشت هوا تاريك شد و اكنون نگهبانها درهاي شهر را بستهاند و رفتهاند، خواهش ميكنم اجازه بدهيد امشب را در نزد شما بمانم.
ميرداماد لحظهاي به فكر فرو رفت، هنوز به نتيجهاي نرسيده بود كه دختر جوان با التماس گفت: من تا كنون تنها نماندهام و بهويژه ازخلوت شب بسيار وحشت دارم خواهش ميكنم مرا پناه دهيد و گرنه جانوران مرا خواهند دريد و يا راهزنان مرا خواهند دزديد!
محمدباقر كه بر اساس آموزههاي دين، نجات جان انسانها را لازم و واجب ميدانست و نيز جاي مطمئن ديگري براي او سراغ نداشت، ناچار درخواست او را پذيرفت و چون ساير حجرهها قفل بودند با اطميناني كه بهخود داشت او را به حجره خويش راه داد. او بدون اينكه بار ديگر به دختر جوان نگاه كند و با او سخن بگويد به گوشهاي رفت و ...
فایل p.d.f کتاب درسنامه عفاف در کانال عفافگرایی👇
@efaf_amin