آب آوَرد از فراتِ اشک، سقایی که نیست زنده ماندم باز، با هوی مسیحایی که نیست باز هم پیراهنِ دامادی‌اش را دوختم دل‌خوشم هر روز با رؤیای فردایی که نیست آه ای گهواره‌ی خالی!، صبوری کن کمی طفلکم خوابیده روی دستِ بابایی که نیست خنده‌هایش، گریه‌اش، آهنگِ بابا گفتن‌اش باز گوشم شد طلبکارِ صداهایی که نیست باز هم باران گرفت و مشک‌ِ چشمم پاره شد از عطش می‌ترسم، از روزِ مبادایی که نیست رودِ خشکِ اشک، دارد ماهی‌ام را می‌کُشد می‌سپارم این تَلَظّی را به دریایی که نیست قبرِ این بی‌شیرخوار این‌جاست، جای خالی‌اش قتلگاهم بی‌علی آن‌جاست، هر جایی که نیست مُرده در دنیای مقتل‌هام، دنیایی که هست زنده‌ در دنیای رؤیاهام، دنیایی که نیست ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e