و آن‌شب از شميم عطر نامش گلستان پر شد تمام خانه از بوي خوش اين ميهمان پرشد شگفتا "يوسفي در کاروان حُسن پيدا شد" که از نور جمالش صحن جان عاشقان پر شد گريبان چاک کرد از مقدم او طاق کسرايي زمان خالي شد و درياچه‌هاي باستان پر شد سماع لحظه‌ها از چشم صحرا سرخ مي‌باريد فرشته بس! دگر ميخانه‌ی پير مغان پر شد خبر دادند سيمرغي ز کوه طور باز آمد که از آواي سرشارش تمام آشيان پر شد چنان مضمون صفت بود آن دو چشمان غزل گونش که تا يک پلک زد، ديوان جان شاعران پر شد طواف لاله گرد کعبه‌ی آيينه ديدن داشت شبي که مکه از نام "محمد" ناگهان پرشد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e