حکایت زیبایی از شیخ حسنعلی نخودکی و مرد حصیر باف.
مردى حصير باف مي گفت : عيال من پس از وضع حمل تا هشت ماه، قطره ای شير در سینه نداشت كه به بچه خود بنوشاند و از اين بابت در زحمت و اندوه بودم. تا آنكه يكي از دوستان ، مرا به حضور حاج شيخ دلالت كرد. بامدادي بود به خدمتش رفتم و جماعتي پس از من در انتظار نوبت بودند ، اما ناگهان مرحوم شيخ با صدای بلند فرمودند : آن كس كه عيالش شير ندارد، بيايد. به حضورش رفتم ، سه دانه انجير مرحمت كردند و فرمودند: عيالت هر روز یک دانه از اينها را با قرائت سه قل هو الله احد و سه صلوات بخورد. مستقيماً به خانه آمدم و يكي از آن سه انجير را به عيال خود دادم ، ساعتي طول نكشيد كه اطلاع داد ، سينه هايش از شير پر شده است و شير خود به خود خارج مي شود و پيراهن او را خيس می کند . قبول اين ماجراي شگفت انگيز براي زنان همسايه مشکل بود، اما چون از نزديك ديدند، به صحت گفته او اذعان كردند. خلاصه عيال من با آنكه هشت ماه بود كه قطره اي شير در سينه نداشت، بعد از آن ، چنان صاحب شیر شد كه علاوه بر فرزند خود، كودكان ديگر را هم شير مي داد.
📚 کتاب نشان از بی نشانها صفحه 51.
🆔
@huoooo