حکایت
پول بابرکت
یکی از موثّقین فرمودند: پدرم گفت: بدهی زیادی داشتم متوسّل به حضرت علی بن موسی الرضا - علیه آلاف التحیة والثناء - شدم، در بالای سر مطهّر نشسته بودم، ناگهان دیدم از بالا پولی به طرف پایین افتاد، من آن را برداشتم و هرچه از آن خرج می کردم چیزی از آن کم نمی شد، تا این که عیالم از وضع من سؤال و پرسش کرد، من جریان را به او گفتم و بعد از گفتن به او، دیگر آن وضع ادامه پیدا نکرد.
📚 روزنه هایی از عالم غیب.
🆔
@huoooo