حكايت
یکی از اولیاء الهی مى گفت: پيرمردى ضعيف را ديدم كه با تازيانه مى زدند؛ ولى وى فرياد نمى كرد و صبر مى نمود، چون به زندانش فرستادند، در عقبش رفتم و گفتم: اى پير! تو چنين ضعيف و بى قوّت، بر زخم چگونه صبر كردى؟
گفت: اى فرزند! به همّت، بلا توان كشيد، نه به تن.
گفتم: به نزد تو، صبر چيست؟
گفت: آن كه در بلا گرفتار آمدن را مانند، از بلا بيرون رفتن بداند.
📚 پاسداران حريم عشق ؛ ج3 ؛ ص109.
🆔
@huoooo