(توجه داشته باشید که از این به بعد شخصیت دکتر به اسم امیر نوشته میشود)
...........................
22سال پیش...
#مدرسه
#امیر
معلم: خوب بچه ها تکالیف تون رو بزارید رو میز میخام نگاه کنم
منی که ننوشتم چیکار کنم😕😕😕
_پیس پیس با تو ام
کی با منی+
_مشقتو ننوشتی
+نه برای اولین بار یادم رفته🤦
_عب نداره بیا چون دست خط هامون شبیه همن معلم متوجه نمیشه!
+اما خودت چی؟؟؟؟؟؟
_نگران من نباش😊😊
دفترش رو گرفتم دستخطمون شبیه هم بود اسمش رو نگاه کردم محمد حسنی بود ....
اسمش رو پاک کردم و نام خودم رو نوشتم که معلم اومد بالا سرم ....
معلم:دفترت رو بده
منم دادم
معلم🤨🤨این دستخط خودته؟؟؟؟
+اممم من آره چیزه یعنی آره مال خودمه چطور مگه؟؟؟؟
معلم هیچی نگفت و رفت
و رفت سراغ محمد چیزی که میترسیدم سرم اومد🥲😕💔
اون به خاطر من تنبیه میشد اما خیلی آروم بود
معلم :محمد دفترت کجاست؟؟؟😠😤
£من مشقم رو ننوشتم آقای جباری
یعنییییییی چییییییییی که ننوشتیییییییییییییی😠😠😠😠😠
£ننوشتم دیه شمام اگه میخواید تنبیه کنید بکنید معلم بلندش کرد و اورد سر میز طوری که منم نگاش میکردم
راستش آقای جباری همه ازش میترسیدن اگه عصبانی میشد خیلی بد بود و یک باره دستش رو آورد بالا کوبوند تو صورت محمد ضربه به حدی سنگین بود که محمد خورد زمین و سرش خورد لبه پایه میز اولی ها رگه خون از صورتش اومد پایین 💉💉
من خیلی عصبی بودم محمد تلو تلو خوران بلند شد حالش خوب نبود اون به خاطر من اینجوری شد من بلندشم و دستام رو مشت کردم معلم رو هول دادم افتاد رو زمین
+به چه حقی دست رو رفیق من بلند کردیییییییی هاااا؟؟؟؟؟؟؟؟
خواستم با مشت بزنم که محمد دستم رو گرفت ... مانعم شد خشمم فروکش کرد نگاش کردم اون رگه خون نصف. صورتش رو خونی کرده بود لبخندی زد لبخند محمد ارام بخش بود...
£حالا منو هل میدی وقتی اخراجت کردم هردوتون رو میفهمید دنیا دست کیه🤨😡🤬
هر دوتامون اخراج شدیم راستش من چون خانواده ایی نداشتم تو آسایشگاه بودم واسه همین هر مدرسه ایی راهم میدادن اما محمد چی با اصرار گذاشتم اونم راه بدن که شد از اون موقع به بعد دوست های خوبی برا هم بودیم تا دانشگاه ........
# زمان حال
#امیر
کتابچه خاطراتمون رو بستم سرم رو گذاشتم رو میز کمکم چشمام سنگین شد بود که یک باره در اتاق باز شد.....
کاک صلاح بود
_امیر مگه نمیخواستی بری تهران الان ساعت شش صبحه حاضر شو
+باشه
و رفت
منم یه سری وسایل رو برداشتم با تاکید فراوان برای مراقبت از محمد از بیمارستان خارج شدم داشتم از راهرو میرفتم که چشمم خورد به همکارای محمد عصبانی بودند راستش حق داشتند اما منم باید انجام میدادم ماموریتم رو
#فرودگاه
رفتم سمت فرودگاه که چشمم خورد به نفر که مو های تقریباً فر بود رسول بود همکار محمد چن باری دیده بودمش این اینجا چیکار میکنه 😑 بفهمه من دکتر محمدم که........
با افسوس سوار
هواپیما شدم رفتم سمت تهران .......
چی شد موندی تو خماری☺️❤️
وارد کانال زیر شو بقیش رو بخون
@Gandoooo3
راستی این پارت مال امشبه ها از دست ندید😊❤️❤️❤️❤️