ای تا پرواز 8⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ در آن لحظات خاص، سرمای شدیدی را که تا ساعتی پیش حسابی ما را کلافه کرده بود، فراموش کرده بودم. در آنسوی خاکریز اول، در حالی که منتظر رسیدن سایر دوستان دسته بودیم برای آخرین بار صدای برادر شهیدم آقا عبدالرحیم را شنیدم. لحظه ای متوجه حضورش شدم. 🌺 🌺 رئوف بلبلی هم آنجا بود و خوش بشی با هم کردیم. آخر این دو نفر کلی برنامه ریزی کرده بودند تا مرا قبل از عملیات به خانه برگردانند. وقتی در آن شرایط چشم شان بمن افتاد از سمجی من و از اینکه مرا آنجا می دیدند خنده شان گرفته بود. 🌺 🌺 از آنها جدا شدم در حالیکه این آخرین دیدار من با آنها بود. از میان جاده خاکی باریکی حرکت به سمت خطوط بعدی عراق را شروع کردیم. خیلی خبری از تلفات عراقی ها در خط اول عراق نمی دیدم. فقط یک نفر میانسال را دیدم که اسیر شده بود و تصویر کوچکی از حضرت امام در دست گرفته بود و التماس می کرد. سمت راستمان نخلستان بود و سمت چپمان نیزار و نهری از آب که خشک شده بود. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran