ای تا پرواز 3⃣1⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ وقت ترسیدن و کپ کردن نبود. به محض اینکه از خاکریز پایین رفتم سوزش بدی در ماهیچه ساق پای راستم احساس کردم. با دردش ساختم و دویدنم را ادامه دادم. محسن جلوتر از من بود و من پشت سرش. هنوز چند قدمی از سیل بند دور نشده بودم که در ناحیه استخوان ساق پای چپم احساس سوزش شدیدی کردم. درست مثل فرو رفتن مته دریل در دیوار. محکم به زمین خوردم و چند غلت زدم. هنوز متوجه اصل اتفاق نشده بودم. 🌺 🌺 خودم را که پیدا کردم بلند شده و شروع به دویدن کردم. برای لحظه ای احساس کردم با هر قدمم صدای ساییدن استخوان های پایم را روی هم می شنوم و حس می کنم تنها دو قدم دویدن با این حال کافی بود تا دوباره به شدت زمین بخورم. می خواستم مجددا بلند شوم ولی با دیدن وضعیت مچ پایم که به شدت از حالت معمول خارج شده بود و چرخیده بود متوجه شکسته شدن پایم شدم. دیگر محسن را ندیدم. تنها مانده بودم و گلوله های زیادی خاک اطرافم را می شکافتند و صفیر کشان از کنارم رد می شدند. احساس می کردم دقیقا سیبل کسی شده ام. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran