📣
#روایت_همدلی |
جهادی برای همه
🔸
#روایت_ارسالی_مخاطبان: یه روز صبح خانومی به من پیام دادن و گفتن من میخوام یه تیکه طلا اهدا کنم چیکار باید بکنم
من بهشون گفتم تشریف بیارید دفتر هستم درخدمتتون
ایشون گفتن باشه من فردا میام
طرفای غروب بود
دیدم پیام گذاشتن برام
که میشه آدرس خونتون رو بدید که من همین امشب طلا رو براتون بیارم ؟
گفتم بله چرا نمیشه
ایشون حدودا یکساعتِ بعد رسیدن و گفتن که اگه میشه بیاید پایین
من رفتم پایین جایی که گفته بودم باشن تا برم
یه خانمی با حجاب خیلی معمولی ایستاده بود
یک خانم تقریبا ۴۵- ۵۰ ساله ی مانتویی با یه تیکه مویِ بلوندِ از شال بیرون زده
ایشون چون پیام میداد به من تو ایتا
و آیدیش برای من مشخص میشد نمیتونستم تماس هم بگیرم باهاش و بهشون بگم شمایید که اینجا ایستادید ؟!
نگاشون کردم
ایشون هم نگام کردن
گفتن شما دنبال کسی هستید ؟
گفتم بله با خانومی قرار داشتم میخواستم چیزی ازشون تحویل بگیرم
ایشون گفتن من هستم که میخواستم طلامو تقدیم کنم
یه لحظه جا خوردم
تصور من یه خانم چادری و ... بود
گفتم آخی ببخشید
خیلی ممنونم، تو زحمت افتادید این وقتِ شب
گفتن نه من یکسره از شرکت اومدم
تمام ثروت من همین یک ربع سکه هستش همین رو خواستم تقدیم این راه کنم
خواستم زودتر هم به دستتون برسونم که الان اومدم
من مجددا ازشون تشکر کردم و رسید رو براشون نوشتم و طلا رو ازشون تحویل گرفتم و ایشون رفتن
🔹اینارو گفتم که بگم همیشه اون چیزی که تصور ما هستش اتفاق نمیفته
و آدم ها خیلی متفاوت تر از اونی هستن که ما بخوایم از روی ظاهر قضاوتشون کنیم
📲
#ایران_همدل |
مشارکت در پویش
📢راوی همدلی باش:👇
@iranehamdel_contact