📣 | گذشتن از همه چیز 🔸: یه روز عصر یه خانومی پیام دادم و گفت میخوام طلا هدیه بدم به جبهه ی مقاومت کجا شما رو ببینم؟ گفتم یا شما بیاید دفتر یا من میام خدمتتون گفت اگه میشه شما بیاید همین امروز تا امشب هم بیاید یکم تعجب کردم که تو همین اولین روزی که پیام داده چقد عجله داره گفتم چشم تا قبل از ساعت۸مزاحمتون میشم اونشب هوا بارونی وسرد هم بود اما قول داده بودم و باید میرفتم به همراه دختر کوچیکم رفتیم الحمدلله خونشون زیاد ازما دور نبود رفتم تا پایین ساختمون تماس گرفتم که بیان بیرون یه خانم محجبه از ورودی بلوکی که جلوش ایستاده بودم اومد بیرون با یه ساک دستی طلایی معرفی شدیم به هم ودیدم دوتا جعبه ی طلا از ساک دستی آورد بیرون و گفت این یه سکه ی پارسیان هستش این هم یه انگشتر دیدم باز هم دستشون رفت تو ساک دستی و یه انگشتر نقره با یه نگین خیلی خوشگل آورد بیرون گفتم اینو هم میخواید بدید؟ گفت بله من تماااام طلام رو دادم و اینکه عجله داشتم همین امشب بیاید و ازم تحویل بگیرید این بود که من تازه همین امروز پوستر شما رو دیدم وخواستم هر چه زودتر این بار سنگین از رو دوش من برداشته بشه حتی این انگشتر نقره هم دیگه نمیخوام تو دستم باشه وقتی میبینم تو لبنان وفلسطین چه خبره این ها دیگه برای من هیچ اهمیتی ندارن ببرید حتی با ساک دستی وجعبه ها ببرید نمیخوام حتی اینا هم برام بمونه این کمترین کاری هستش که میتونم تو این زمان انجام بدم 📲 | مشارکت در پویش 📢 اخبار همدلی از گوشه‌کنار محل زندگی خود را برای ما بفرستید: 👇 @iranehamdel_contact