🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌾 از بچه ها سراغ آقاسید (مجتبی هاشمی) را گرفتم. گفتند : 🤕 مجروح شده گلوله تیربار دشمن به دستش خورده و استخوان دستش را خُرد کرده. 🚶 اسیر را تحویل یکی از فرمانده ها دادم. به هیچیک از بچه ها از شاهرخ حرفی نزدم. بغض گلویم را گرفته بود. عصر بود که به مقر برگشتیم. نیروی کمکی نیامد، توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. 🌙 شب بود که به هتل رسیدیم. آقاسید را دیدم. درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت : خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت : 😧 شاهرخ کو!؟ بچه ها هم در کنار ما جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد. سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم، کسی باور نمی کرد که شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد. نگران و با تعجب گفت : شاهرخ شهید شده؟ گفتم : چطور مگه؟! گفت : الان عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. 😔 بدنش پر از تیر و ترکش و غرق در خون بود. سربازای عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراقی هم می گفت : 🔹 ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. اوشهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم. نه شهرت نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر ، اما یاد او زنده است. 🕊 یاد او نه فقط در دل دوستان بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاک های سرزمین ایران است. او مرد میدان عمل بود او سرباز اسلام بود. او مرید امام بود. شاهرخ مطیع بی چون و چرای ولایت بود و اینان تا ابد زنده اند. @iranjan60 🔻 قسمت چهلم، آخر 🔺 🍃💐 🌹 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃